کامنتهای من را ، بنام خودم یعنی چشم شب ، در وبلاگ خانم راوی ، آونگ خاطره های ما ، که لینکش این بغل هست ، در پستهای یکی مانده به آخر و دوتا مانده به آخر ( یعنی از آخر دومی و سومی ) بخوانید . نظر من در مورد این سوپاپ اطمینان رژیم این است . ه
اما در مورد اینکه چه می توانست بکند و نکرد ، به خانم راوی قول دادم که اینجا بنویسم که می نویسم . همینجا بخونین !ه
فعلاً و عجالتاً همین !ه
۱۳۸۴ دی ۸, پنجشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۳ نظر:
O.K
راسـتی کامـنـتهات رو در وبلاگ راوی خـونـدم؛ آدرس وبلاگـت اشـتباه نـوشـته شـده و آدم از اون آدرس مـیره تـو یه سـایـت دیـگـه! نـه ایـنـجا.. بـایـد اصـلاحـشـون کـنی که مـلـت گـیـج نـشـن؛ بـعـد هـم مـیدونـم که حـقایـق رو تـو زرورق رنـگی پیـچـیدن کار تـو نـیسـت ولـی...ـ
چـی شـد ایـن مـطلـب که وعـده دادی ؟؟ بـیخـود نـیسـت گه مـیگـن "هـزار وعـده خـوبان یـکی وفـا نـکنــــاد"ـ
ارسال یک نظر