۱۳۸۴ آذر ۱, سه‌شنبه

یک لحظه از وقتتان را به هویت ایرانی بدهید!ه

به اینجا برید و نامه انگلیسی مذکور رو به آدرس داده شده برای یونسکو بفرستید! نسخه فارسیش هم هست ، در همون صفحه لینک داده شده !ه
برای خواندن متن آقای معروفی هم که به لینک تیتر برید!ه
تویی که خودتو انسان می دونی ، این 5 دقیقه رو به کشورت ، فرهنگ پدرانت ، هویتت و مردمت مدیونی !ه
از ایرانی بودن من و تو فقط همین پاسارگاد مونده هموطن! بیا حفظش کنیم !ه

۱۳۸۴ آبان ۳۰, دوشنبه

اگر دردم یکی بودی چه بودی ...ه

داداش آرش
دلت خوشه ها ! اگر مرا پارتی بودی ، الان حال و اضاع دگر داشتمی !ه
بابا پارتیم کجا بود؟
ما مردمان صادق و پاک و با وجدان و با اخلاق و خلاصه کمابیش انسانی هستیم خانوادگی! خودت بگو با این خصوصیات ، میشه توی این مملکت ، به جایی بالاتر از بقال سرکوچه وصل بود ؟ تازه اونم چون اون بنده خدا هم بویی از انسانیت برده!ه
تازه من یک بدشانسی بزرگ دیگه هم آوردم ، اونم اینه که در خانواده ما همه از یک کنار دکتر و دبیر هستند و فقط یک مهندس داریم اونم مهندس مکانیک! (هرکارش بکنی به کامپیوتر مربوط نمیشه ! زور نزن!) ه
خودم هم که نه سروزبون دارم نه چندان برورو و نه تیپ و هیکل ، که بخوام شخصاً اقدام به پارتی تورزنی کنم ! (البته داشتم هم آدمش نبودم! کیانوش می دونه ! ) ه
خلاصه قصه من و شغل ، یک قصه طولانیه!ه
*******
کیانوش جان
اوضاع محیط کاری از وقتی من یادم یاد برای خانمها افتضاح بوده ! کم پیدا می شن مردانی که بتونن زنی رو که از اونا بهتر کار می کنه با انواع حربه های قانونی و شرعی که من و تو می دونیم و در این مملکت رایجه ، از صحنه رقابت حذف کنن ، و این کار رو نکنن و سختی رقابت سالم و منصفانه رو بجون بخرن!ه
مهمتر از اون مردی رو من تا به این لحظه ندیدم که حتی به زبان ، به سر بودن زنی بر خودش اعتراف کنه ! ه
حالا انواع و اقسام دیدهای قشنگ در مورد کارمندان زن و کارایی بانوان در شرکتها بماند !ه
مرد بودن و انسان موندن ، به همون اندازه زن بودن و زیربار نبودن و موفق بودن ، در این مملکت سخته!ه
******
شنیدم آقای ایگورایوانف روسی ، اومده اینجا با اینا صحبت کرده ، بعد که دیده با بد گاو هایی طرفه ، با عصبانیت و قاط زدگی فراوان رفته به اسرائیل !ه
جرج بوش : ولادی جان! من که بهت گفتم جیــــــــــــــــــــــــــــــــگـر!(با لحن بابای شیرفرهاد بخوانید!) ه
««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««


"It is never too late to be what you might have been."
- George Eliot

۱۳۸۴ آبان ۲۵, چهارشنبه

شما زن هستید؟

سلام به کیانوش و آرش عزیز
کیانوش جان با تشکرغیرمستقیم از تعریف غیر مستقیمت ، عرض کنم خدمتت که نه عزیز! هنوز کار نیافتم! خودم هم حسابی خسته شدم از این بروبیا ها و سین جیم ها ! تازه همه اینها یک طرف ، ضدحالهای هرازگاهی ای که می خورم یه طرف!ه
مثلاً : توی آگهی نوشته "متخصص فنی شبکه" ، زنگ می زنی ، خانم منشی به لحنی که از صد تا فحش بدتره بهت می گه "اون آگهی مال آقایونه!" !! عبارت پس زمینه لحن و جمله اش هم اینه که "خیلی واضحه که این آگهی برای استخدام آقایونه ! متخصص فنی که خانم نمیشه ! خانمها که تخصص فنی نمی تونن داشته باشن ! شما خانم هستین؟"ه
یا مثلاً : برای یک آگهی از طرف یک شرکت فرانسوی رزومه می فرستی . توی آگهی نوشته برای "آی-تی اسیستنت"* ، برای توضیح شغل هم چند نوشته که همشون با عبارت "فامیلیار**" شروع میشه! که تا اونجایی که من می دونم معنیش میشه "آشنا" . بعد باهات تماس مس گیرن ، می ری مصاحبه حضوری ، اینم یعنی بالاخره یک جایی از رزومه ات مناسب بوده دیگه . بعدش می ری اونجا یه فقره امتحان ام-سی-اس-ئی*** میای بیرون! طرف شروع می کنه برات کیس-استادی**** طراحی کردن و ریز عملیات رو ازت پرسیدن! هرچی هم بهش یاد آوری می کنی که آخرین باری که با این جزئیات در تماس بودی 2 سال پیش بوده و دیگه الان یادت نیست ، توی گوش طرف نمیره!ه
یکی دیگه هم دیگه نوبر بود ! محل دفتر چقدر وحشتناک و تنگ و تاریک و مثل فیلمهای ترسناک بود بماند ، خود آدمهاش هم آدم رو یاد این فیلمهای دوره جنگ سرد می انداختن! خدا رو شکر که اون رفیق شفیق ما باهامون بود ، وگرنه من که سکته زده بودم! ه
یکی دیگه مارو صدا زد مصاحبه که ازمون در بیاره قصد ازدواج داریم یا نه ! چون لابد عکس رزومه رو پسندیده بوده!!!!ه
خلاصه عزیز جونا ، چه حالی برای آدم می مونه ؟
همینه دیگه ! غر(شایدم قر) زدن بسه !ه
«««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««

* IT assistant
** Familliar
*** MCSE
**** Case Study
<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<

"Adventure is worthwhile in itself."
- Amelia Earhart

۱۳۸۴ آبان ۱۶, دوشنبه

قانون اساسی و تقیه شیعه

وقتی رئیس جمهور سابق یک مملکت در کمال وقاحت و پررویی ، راست راست رودروی مردم یک کشور ، از قانون اساسی خود آن کشور حرف می زند و دروغ می گوید و قانون را برعکس می گوید و به اصطلاح" اسلام ناب محدمدی " ، تقیه می کند و می گوید :"ماهیچ رسالتی نداریم که همه دنیا را مسلمان کنیم و یا اسلام را در همه دنیا گسترش دهیم ." ه
درحالیکه اصل اول قانون اساسی ، که نسخه چاپ شده اش هم هست ، و در آوردن دروغ آقای "سیدخندان" از آب خوردن هم ساده تر است ، می گوید " نظام جمهوری موظف است که برای گسترش اسلام در تمام دنیا تلاش کند و اسلام ناب محمدی را در جهان گشترش دهد و از همه مسلمانان مظلوم دنیا دفاع کند. " ه
بروید بخوانید! و برای مردمان ممالک متمدن هم این اصل را ترجمه کنید ! البته اگر بقیه اش را هم ترجمه کنید ، خدا خیرتان بدهد ، اما اگر حالش را ندارید همین یک اصل را ترجمه کنید ، قربان دستتان ! ه
خلاصه وقتی وقاحت این چنین از حد می گذرد ، از کار مملکت انتظار دارید که به کدام سمت برود و بقیه چه کاره بشوند در مملکت و حرفشان چقدر قابل اطمینان باشد! ه
از نمونه های دیگر دروغگویی نظام تا این حد وقیحانه ، خبرها و تحلیلهای صداوسیمای جفنگشان است . تا بحال حتماً شنیده اید که یک خبری را ( حالا راست یا دروغ ، کامل یا ناقصش بماند ) مجری می خواند و پشت سرش می گوید " به گفته کارشناسان ..." ، یا " کارشناسان معتقدند ..." و ادامه اش هم اظهار نظری در مورد خبر ! سؤالی که به مغز هر انسان نیمچه خردمندی متبادر می شود این است که این "کارشناسان" چه کسانی هستند ؟ اهل کجا هستند ؟ چند کلاس سواد دارند ؟ اصلاً چه کاره اند که نظر داده اند؟ و از این دست! وگرنه اگر قرار به نقل قول باشد که من هم می توانم یک خروار مزخرفات را از قول قمرخانم یا اکبرآقا قصاب نقل کنم و بگویم"بقول ظریفی ..." یا "کارشناسان گفته اند ..." ! ه
لابد ملت خرن دیگه! ه
«««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««

"Some people walk in the rain, others just get wet."
- Roger Miller

۱۳۸۴ آبان ۱۳, جمعه

اگر به تو محتاج نباشم ...

توی این چند روز داشتم دنبال کار می گشتم و هی رزومه می فرستادم و هی می رفتم مصاحبه ، برای همین فرصتی نمی شد که مطلبی بنویسم . شرمنده ! ه
«««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««
دیشب با یکی از دوستان گود و گرمابه رفتیم سینما . فکرش را بکنید شب عید فطر که مگس در خیابان پر نمی زد ما رفتیم سینما .ه
تهران شده بود مثل روزهای عید نوروز! هوا تمیز و ملس ، نم نم بارونی زده ، در هر خیابونی هر نیم ساعتی یک ماشین رد میشه و آلودگی صوتی ای وجود نداره ! سکوت و خلوت و هوای تمیز! (تهرانیها می دونند من چی می گم!) ه
رفتیم فیلم "کافه ترانزیت " . عجب فیلمی ساخته بود این کامبوزیا پرتوی ، بعد از اینهمه مدت برای بچه ها فیلم درست کردن! ه
این فیلم تازه اکران شده ، و به تمام داخل ایرانیها توصیه می کنم برن و این فیلم رو ببینن ، به ویژه علاقه مندان و فعالان حقوق زن و حقوق بشر!ه
داستان فیلم ، داستان زنی بیوه است (درابتدای فیلم بیوه می شود ) ، که از شوهرش فقط یک خانه و یک کافه بین راه برایش مانده ، که محل کار شوهرش بوده ، و بعد از مرگش بسته شده ! محل داستان ، به گمانم نزدیک مرز ترکیه است در آذربایجان . البته خود زن از بومی های آنجا نیست و گویا اهل شمال است ، که بخواست سرنوشت با شوهرش آشنا شده و بخاطر ازدواج با او کسانش را ول کرده و به اینجا آمده !ه
در محل داستان ، گویا رسم است که وقتی یک برادر مرد ، زن و بچه اش سپرده می شود دست برادرش و در واقع زن بیوه باید با بردار شوهرش ازدواج کند ! درست مثل اموال که به ارث می رسند ، زن و بچه هم به ارث می رسد!!!! اما قهرمان داستان ما ، ریحان خانم ، به برادر شوهرش به چشم برادر که نگاه می کند هیچ ، بعد از مرگ شوهرش هم اصلاً دلش نمی خواهد به مرد دیگری غیر از او فکر کند ! برای همین زیر بار ازدواج با برادر شوهر ( که نقشش را پرویز پرستویی بازی می کند ) نمی رود . و برای اینکه خرجی اش را هم از او نگیرد ، تصمیم می گیرد که کافه شوهر مرحومش را دوباره راه بیندازد و خودش آن را بگرداند . ه
این کار را می کند و چون غذاهایش باسلیقه ای زنانه و بسیار خوشمزه و با کیفیت پخته می شوند و تازه سلیقه مشتری هم در پخت آنها بسیار لحاظ می شود ، بسیار سریع کارش می گیرد ، طوری که کار و بار کافه برادر شوهرش که کمی پایینتر از کافه اوست ، کساد می شود ! ه
چنان که واضح و مبرهن است ، مرد ایرانی جماعت که نمی تواند تحمل کند که وارد رقابت با زن جماعت بشود و تازه عقب هم بماند! مخصوصاً زنی که بهتر است محتاج نگه داشته شود تا به سمت او بیاید و خودش را در اختیار او بگذارد ، چون اگر به او محتاج نباشد که مغز خر که نخرده ، عمری به او نگاه هم بکند ، یعنی اصلاً ارزش نگاه کردن ندارد! مرد 50 ساله زن دار بی فرهنگ سیگاری چه نکته مثبتی برای یک زن دارد؟ غیر از پول و حمایت فیزیکی ، چه می تواند به زن بدهد ؟
خلاصه ، آن برادر شوهر تمام تلاشش را می کند تا کسب ریحان بخوابد . از مراجعه به روحانی مغز خشکیده محل ، تا پاپوش دوختن و شکایت در دادگاه بیداد جمهوری اسلامی ، و طی ماجراهایی آخر سر موفق هم می شود. در کافه ریحان پلمب می شود! ه
اما ریحان کم نمی آورد ، و در انتهای فیلم می بینیم که با سالن کارش می رود به کافه بغلی کافه برادر شوهر موذی ، و از صاحب کافه می خواهد که استخدامش کند ، و وقتی صاحب کافه می گوید که در آمد آنچنانی ندارد که آشپز بگیرد ، از او می خواهد که کافه را به او و سالن کارش اجاره بدهد ! ه
یعنی یک مبارزه تازه و اینبار سخت تر و در عین حال راحت تر ! چون دیگر برادر شوهر نمی تواند روی کافه ادعایی داشته باشد!ه
خراشی که بعد از فیلم عروس آتش ، در اثر شکست ناشی از بی عرضگی احلام خانم و جناب دکترش بر دلم مانده بود ، با دیدن هوش و ذکاوت ریحان التیام گرفت ! ه
زنی که طغیان می کند ، حتماً یک چیزی درک کرده و فهمیده که زیر بار نمی رود ، پس یک حداقلی از هوش را دارد ، نشان دادن زنانی که طغیان می کنند ، اما با بلاهت محض نه تنها خودشان موفق نمی شوند ، بلکه هم داستانهای خودشان را هم به نابودی می کشند، خیلی با واقعیت جور نیست ! تازه بیشتر باعث میل زنان ترسو به احمق و حقیر ماندن می شود! که این خودش یک هدف مطلوب پدرسالارانه و مردسالارانه است ! در واقع سازنده چنین فیلمی ، گرگ در لباس میش است! ه
ریحان در عین حال که هوشمندانه کار خودش را می کند ، دادوقال و سروصداس اضافی و تصنعی که باعث شکستش بشود هم راه نمی اندازد . نهایت اراده ، شجاعت و هوشش هم در انتهای فیلم باز دیده می شود ! تازه در این میان به بینوایان دیگری هم کمک می کند! ه
چیزی که در این میان جالب است ، عکس العمل جاری ریحان است که در واقع دختر عموی شوهرش است ، که خودش به دستور مادر شوهرش به خواستگاری ریحان می رود برای شوهرش ! او به ریحان می گوید " اون تابحال به من کمتر از دختر عمو نگفته بود ، چرا میندازیش به جون من ، بیا ازدواج کن برو سر خونه و زندگیت دیگه ! " !ه
این زن در این فرهنگ بدنیا آمده و بزرگ شده و از هویت زنانه اش ( و چه بسا انسانی اش ) هم مسخ شده ! هیچ نوع احساس مالکیت و تمامیت خواهی در مورد مردش اعمال نمی کند و گویا چنین احساسی ندارد ، و تازه اگر هم داشته باشد مثل یک فکر گناه آلود که باید در پستوی دل نگهش داشت ، آن را در خود خاموش می کند! او خودش هم خودش را در حد یک کالا می داند ، و به ریحان هم می گوید که بعد از یک برادر ، زن بیوه اش مال برادرش می شود! ه
اصولاً این مفهوم " مال کسی شدن " و " تعلق " حسی است که در علوم انسانی آن را همیشه حسی " در خود شخص " می دانند نه در بیرون و" نسبت به شخص " ! من هستم که خودم را متعلق به کسی یا چیزی یا جایی می دانم و این حق فقط برای من است و نه برای کسی ، که من را متعلق به خودش یا جایی بداند! من اول متعلق به خودم هستم ، و بعد خودم این تعلق را به کسی یا چیزی یا جایی که دلم بخواهد تفویض می کنم ، آنهم نه بصورت بلاعزل و به حالت وفادارانه احمقانه ! بلکه تا زمانی که شرایطی که من را به این تفویض راضی کرده است ، باقی باشد! تصور و باور یکباره و غیرقابل تجدید نظر بودن اینگونه تصمیمها واقعاً احمقانه و سخیفانه و پایمال کردن اصل اختیار و خرد بشر است و همچنین پامال کردن حقوق و کرامت او! ه
جالب این است که این باور بدوی و احمقانه و سخیفانه و بی شعورانه ، در هنر و صنعت قشرمثلاً با فرهنگ و پیشرفته ما نیز دیده می شود ! چند بار تابحال در موسیقی ایرانی ( اصیل و پاپ ) شنیده اید که ترانه خوان می گوید " تو مال منی " ؟ یا "بیوفا ، دیگه پیشم نموندی یا دوستم نداری " ؟
اصلاً معنی واقعی این کلمه وفا ، که حالا شده ابزار سرکوب خرد انسانی ، چیه ؟
باشه دفعه بعد... ه
««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««


"The man who views the world at 50 the same as he did at 20 has wasted 30 years of his life."
- Muhammad Ali