۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه

شغل بیل کلینتون چیست؟

 
 
 با توجه به میزگرد گزارش شده در این لینک ، به نظر شما شغل بیل کلینتون چیست؟
 
الف - رئیس جمهور سابق آمریکا
ب - مذاکره کننده گروگانگیری
ج - ج*** نشانه حسن نیت معاملات گنده غیرقانونی در آمریکای لاتین
د - عشق گمشده کیم جونگ کره شمالی
 
 

بخشنامه محرمانه سرگشاده

 
ابراهیـم نبـوی ، روزآنـلاین ، پنجشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۸
 
 
 
مراسم تحلیف احمدی نژاد برگزار شد. قبلا یکی از علما اعلام کرده بود که با تنفیذ هم الفنون رئیس جمهور نمی شود، ما هم اعلام می کنیم که با صد تا تحلیف( قسم خوردن) آدم دروغگو کسی رئیس جمهور نمی شود، به همین دلیل ما چون خودمان یک رئیس جمهور به اسم میرحسین موسوی داریم، همین یکی کافی است، دیگر مزاحم شما نمی شویم. ضمنا رئیس جمهوری که چهار سال قبل قسم دروغ خورده و وعده دروغ داده و تا بیست ثانیه قبل از انتخابات هم داشت علنا دروغ می گفت، ما دروغ های تلویزیونی اش را باور کنیم، یا تحلیف حضرت عباسی اش را؟ در همین راستا و با توجه به نحوه برگزاری مراسم تحلیف امروز، برخی روشهای امنیتی را برای اینکه تحلیف اصولا بدون هیچ مخالف و معترضی برگزار شود، پیشنهاد می کنیم. البته ما می خواستیم این پیشنهادات را برای وزارت اطلاعات بفرستیم، منتهی تعداد سازمانهای اطلاعاتی آنقدر زیاد شده که مجبوریم بخشنامه های اطلاعاتی را هم سرگشاده منتشر کنیم.

 

بخشنامه به کلیه نیروها

 

اول: فاصله کاخ ریاست جمهوری( مقر الفنون) تا میدان بهارستان(مجلس) فرضا حدود دو کیلومتر و پهنای خیابان فرضا دوازده متر و پهنای نیروهای انتظامی با لباس و سپر و باتوم و غیره حدود دو متر مکعب است، اگر در تمام مسیر 24 هزار نیروی ضدشورش مستقر کنیم، سوزن هم از وسط آنها نمی تواند رد بشود، چه برسد به مردم تحت رژیم ایران. بنا براین بهتر است به جای اینکه هزار نفر را مستقر کنیم تا ده هزار نفر را کتک بزنند، 24 هزار نفر را مستقر کنیم که هیچ کسی نتواند از میان آنها رد شود.

 

دوم: برای دفعات بعد که الفنون می خواهد دوباره برای معرفی کابینه به بهارستان برود، شهرداری موظف است به تمام مغازه های مسیر دستور بدهد که مغازه شان را بزرگ کنند و عرض خیابان را بکنیم چهار متر و پیاده رو هم بکلی حذف شود تا با چهار هزار نیروی ضد شورش بکلی خیابان بسته شود و هیچ معترضی نتواند وارد خیابان شود، چون اصولا خیابانی وجود ندارد و در حقیقت مسیر عبور الفنون از خیابان تبدیل به کوچه شود.

 

سوم: با توجه به ضرورت مصرف گاز اشک آور در سالجاری که به نظر می رسد سال سوزناک و اشک آوری باشد، و امروز به مناسبت روز میمون و مبارک تحلیف در برخی موارد نیروی ضدشورش از گاز خردل برای پراکنده کردن معترضین استفاده کرد، اولا پیشنهاد می شود، شیرهای آتش نشانی و مخازن آنها را به جای آب از گاز اشک آور یا گاز خردل استفاده کنند. در صورتی که باز هم معترضین آمدند، می توان جمعیت معترضین را بمباران شیمیایی کرد، یا از بمب ناپالم و بمب خوشه ای استفاده کرد. مثلا هر بار قبل از رفتن الفنون به بهارستان، یا اصولا خارج شدن او از مقر ریاست جمهوری، می توان یک دور تهران را بمباران کرد و بعد مموتی به مجلس برود، میزان خسارت وارده با رفتار طبیعی او خیلی تفاوت نمی کند.

 

چهارم: یکی از راههای مطمئن تر برای صرفه جویی در تعداد نیروی ضد شورش که خیابان ها را بند می آورند این است که دستور داده شود همه نیروهای ضد شورش رژیم فیروزآبادی بگیرند، در نتیجه ما با دوازده هزار نیروی ضد شورش که دور کمرشان مثل سردار فیروزآبادی دو سه متر است، می توانیم خیابان را ببندیم.

 

پنجم: البته هیچ شکی وجود ندارد که دکتر الفنون 24 میلیون یا بقول خودش قریب 25 میلیون، ( احتمالا تا یک ماه دیگر وی اعلام می کند که پنجاه میلیون رای آورده است) به وی رای داده اند، مهم ترین دلیل اش همین که ایشان به عنوان مظهر شجاعت و شهادت طلبی و فداکاری و ایثار و از خودگذشتگی، مسیر دو کیلومتری بهارستان پاستور را با هلیکوپتر طی کرد، و همین نشان می دهد که تا چه حد آماده شهادت است. پیشنهاد می شود که با توجه به احتمال سقوط بالگرد، من چون سقم سیاه است اینها را می نویسم، به جای رفتن الفنون و 25 وزیر به مجلس، 270 نماینده مجلس به دفتر ریاست جمهوری بروند که در هزینه های دولت هم صرفه جویی شده باشد.

 

ششم: یکی دیگر از مواردی که برای جلوگیری از عبور و مرور معترضین سبزپوش یا سبزاندیش یا هر چیز سبز دیگر، پیشنهاد می شود به جای صرف هزینه نیروی ضد شورش کل میادینی که مردم در آن اجتماع می کنند، مین گذاری شود تا مردم هم با جنگ و آثار آن رابطه نزدیکتری پیدا کنند، و بقول آیت الله امامی کاشانی که فرمودند ولایت فقیه نورش کم شده است، شاید از این طریق نور بیشتری به مردم بتابد.

 

هفتم: یکی از مواردی که می تواند بی تردید در افزایش سطح امنیت کشور تاثیر داشته باشد، استفاده از سیستم جوشکاری در افزایش امنیت ملی است. برای این کار می توان اسامی و محل زندگی برادران بسیجی و نیروهای ضد شورش و مقامات طرفدار دولت را مشخص کرده و در و پنجره خانه ها را جوش بدهیم تا بیخودی از خانه خارج نشوند و اعتراض نکنند، جوش دادن در پشت بام نیز در این موارد توصیه می شود. همچنین گذاشتن در برای کوچه ها و داشتن اجازه ورود به شهر می تواند ضریب امنیت کشور را افزایش دهد.

 

هشتم: ممکن است این سووال ایجاد شود که اگر مردم برای کار ضروری خواستند از خانه بیرون بیایند، چه باید بکنند؟ مثلا اگر کسی سکته کرد و یا خواست خرید کند، چگونه باید از در خانه خارج شود؟ به نظر می رسد ایجاد یک دولت الکترونیک برای رساندن خدمات به مردم در این مورد موثر باشد، برای این کار می توان طبق یک قرارداد از یک موسسه چینی که نیروهایش کاملا به ولایت فقیه التزام عملی داشته و امنیت ملی را رعایت کنند، استفاده کرد. در این صورت چون مردم چینی هم بلد نیستند، احتمال هر نوع رابطه مشکوک میان دولت الکترونیک و مردم هم از میان می رود.

 

نهم: با توجه به اینکه ممکن است گروهی از مردم با این وضع ترجیح بدهند به زندان بروند که فضای راحت تری برای زندگی داشته باشند و گاز کمتری هم مصرف کنند و چینی های کمتری هم ببینند، از میان داوطلبان آزمون سراسری برگزار شده و افراد منتخب به زندان اوین و یا زندانهای دیگر منتقل خواهند شد.

 

و من الله التوفیق و علیه التکلان

ستاد امنیت و جوشکاری کل کشور

  

۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

کاریکاتور یک انقـلاب

 
چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۸   ابـراهیـم نبـوی
 

آیت الله خامنـه ای گفت: " این تظاهرات خیابانی تقلید مغلوط و کاریکاتور انقـلاب 1357 است." مواردی که باعث شده است تا ایشان احساس کند، جنبش سبز کاریکاتور انقـلاب است، به نظر من بشرح زیر است: a

اول: رهبری، محمدرضا پهلوی یک پادشاه بود که قدرت زیادی داشت، آیت الله خامنته ای یک رهبر است که دوست دارد قدرت زیادی داشته باشد، ولی ندارد. محمدرضا پهلوی یک تعداد دوست داشت که واقعا دوستش بودند، و تعدادی دشمن داشت که واقعا دشمنش بودند. مثل حالا نبود که مردم روز شنبه فکر کنند خامنـه ای آدم بدی نیست و دوشنبه فکر کنند بدترین آدم روی زمین است.

دوم: رئیس هیات وزیران، شاه یک نخست وزیر داشت به اسم امیرعباس هویدا که هم مدیر خوبی بود، هم روشنفکر با شعوری بود، هم در سطح جهانی حضور داشت، هم سیزده سال نخست وزیری کرده بود، بدون اینکه قدرت خرید مردم بالا و پائین برود، روزی هم که کشته شد همه دیدند که از مال دنیا هیچ چیز نداشت. حالا ما یک رئیس جمهور داریم که توی کابینه خودش جدی اش نمی گیرند، عکس اش کاریکاتور است. در عرض چهار سال 15 وزیر با عرضه ترش را کنار گذاشته و 15 وزیر بی عرضه تر به جای شان آورده، دو بیت شعر حافظ را بلد نیست از رو بخواند، در سطح جهانی همه مسخره اش می کنند. در عرض چهار سال قیمت کالاها دو و نیم برابر شده، طبیعی است چنین آدمی رئیس جمهور که هیچ، کاریکاتور ریاست جمهور است.

 

سوم: ارتش، در زمان شاه یک ارتش منسجم وجود داشت، که وقتی رودرروی مردم قرار گرفت، تصمیم گرفت اعلام بی طرفی کند، اما چون انقـلابیون به دروغ به آنان امان داده بودند، آنها را اعدام کردند. در حال حاضر ما یک کاریکاتور ارتش داریم، یک سپاه داریم که فرماندهانش با همدیگر مخالفند، بعضی فرماندهان ارتش خودشان عضو حکومت بعدی اند. یک بسیج داریم که مردم را زنده زنده می خورند، یک نیروی هوایی داریم که هفته ای یک هواپیمایش سقوط می کند، یک ارتش لباس شخصی داریم که به پلیس زور می گوید، یک نیروی ضدشورش داریم که معلوم نیست از زیر کدام بته ای عمل آمده اند و یک نیروی انتظامی داریم که اگر زنی به آنها پناه ببرد، اول به او تجاوز می کنند، بعدا اگر زنده ماند جسدش را تحویل خانواده می دهند. ما یک کاریکاتور ارتش داریم.

 

چهارم: ساواک، در زمان شاه یک نیروی امنیتی وجود داشت که تا آخرین لحظه به حکومت وفادار بود و امنیت کشور را در برابر مخالفانش حفظ می کرد. حالا یک وزارت اطلاعات رسمی داریم، یک اطلاعات سپاه داریم که مواظب وزارت اطلاعات است، یک کمیته اماکن نیروی انتظامی داریم که اطلاعات نیروی انتظامی است، یک اطلاعات دادگاه انتظامی نیروهای مسلح داریم که مواظب سپاه است. یک اداره اطلاعات مستقر در بیت رهبری داریم که مواظب اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات است و یک شورای عالی امنیت ملی داریم که توسط همه این نهادها کنترل می شود و از همه اینها مهم تر اینکه هیچ کدام از اینها به آن یکی اعتماد ندارند. ما یک سیستم اطلاعاتی کاریکاتوری داریم.

 

پنجم: وزارت خارجه، در زمان حکومت پهلوی، شش ماه قبل از سقوط شاه، آمریکایی ها رسما از شاه حمایت می کردند، فرانسوی ها به شاه پیشنهاد کردند که آیت الله خمینی را بکشند، ولی شاه مخالفت کرد. دیوید اوئن وزیر خارجه شاه بخاطر حمایت همه جانبه از شاه با حزب کارگر درگیر شد، آخرش هم در گوادالوپ تصمیم گرفتند به تصمیم مردم ایران احترام بگذارند و انقـلاب را برسمیت بشناسند. در تمام دوران انقـلاب سعودی و مصر و امارات و تمام کشورهای منطقه با شاه رابطه خوبی داشتند. حالا پس از انقـلاب، دولت ایران در عرض سه سال چهار قطعنامه به اتفاق آراء از سازمان ملل دریافت کرده، هیچ دولتی جز دیکتاتوری های خیلی عقب مانده انتخابات احمدی نژاد را به رسمیت نشناختند. هیچ مقام سیاسی و رهبر بزرگی در جهان حاضر نیست انتخابات ایران را تبریک بگوید. بخش اعظم مقامات عالیرتبه کشور به عنوان تروریست تحت تعقیب اند و حداقل ده سفارتخانه خارجی در دو سال گذشته مورد حمله ماموران دولتی و بسیج قرار گرفته است.

 

ششم: روشنفکران، در دوران شاه بخش وسیعی از روشنفکران با حکومت استبدادی شاه مخالف بودند، اما آثارشان در کشور منتشر می شد، مثل آثار شاملو و ساعدی و آل احمد و صمد بهرنگی و خیلی های دیگر، فرح پهلوی با کسانی کار می کرد که نقشه ترور خودش را می کشیدند، در رادیو و تلویزیون کسانی کار می کردند که صریحا طرفدار سقوط سلطنت بودند، در حال حاضر گروهی از روشنفکران نه سیاسی اند، نه مخالف حکومت اند، نه قصد برانداختن دولت را دارند، اما انتشار آثار آنان ممنوع است. حکومت شاه تمام تلاشش را می کرد تا یک مخالف را به یک موافق تبدیل کند، جمهوری اسلامی تمام تلاشش را می کند که یک مخالف را به یک دشمن تبدیل کند.

 

هفتم: رسانه ملی، در دوران شاه کسانی مثل خسرو گلسرخی، مهدی رضایی و دیگران می آمدند به دادگاه و یک شکم سیر فحش به شاه می دادند، بعد هم اعدام می شدند و تمام می شد می رفت. حالا، رسانه ملی گروهی را می آورد به تلویزیون، آنها را وادار می کند به اعتراف دروغ، بعد بعضی ها را مثل سعیدی سیرجانی می کشند و می گویند سکته کرد و مرد، بعضی ها را بدنام می کنند تا ابد و بعضی ها را آنقدر زنـدانی می کنند که از حیز انتفاع بیفتند.

 

هشتم: چهره تلویزیونی شاه مسعود بهنود بود که از دولت انتقاد می کرد، کلی هم طرفدار داشت، حکومتی ها و غیر حکومتی ها هم نازش را می کشیدند. مسعود بهنود همین حالا هم در خارج از ایران هم از دولت انتقاد می کند و هم در یک جاهایی از بخشی از حکومت طرفداری می کند. با این وجود ممنوع الورود به کشور خودش است.

 

نهم: مردم ایران در سال 57 تصمیم به یک راهپیمایی عظیم پرسرو صدا گرفتند، هیچ اجازه ای هم از دولت نگرفتند، حکومت پهلوی ارتش را برد ده کیلومتر آنطرف تر در خیابان میرداماد مستقر کرد، تا دو میلیون آدم هر چه دلشان می خواهد علیه حکومت بگویند و حکومت هم صدای آنها را بشنود. حالا، سه میلیون آدم، در حالت سکوت، بدون تحریک به خشونت، راهپیمایی کردند و یک کلمه هم شعار ندادند. تمام نیروهای انتظامی جمع شدند، آدمهایی را گوشه خیابان ها گیر آوردند و بدون اینکه کسی مقاومتی کند یا بجنگد، 300 تا 400 نفر را کشتند، یعنی دقیقا به اندازه تعداد کشته های شهریور 57، با این تفاوت که در شهریور 57 شاه به مردم گفته بود بیایید در انتخابات آزاد شرکت کنید، اما مردم می گفتند ما حکومت را نمی خواهیم، اما حالا، مردم به حکومت می گویند ما می خواهیم در یک انتخابات آزاد شرکت کنیم و کسی که انتخاب کردیم و سابقه حکومتی دارد، رئیس جمهور شود، اما حکومت اصرار دارد که شما می خواهید حکومت را عوض کنید.

 

دهم: در زمان شاه، در شهریور 57 جمعیتی حدود 400 نفر کشته شدند، حکومت پهلوی گفت 86 نفر کشته شدند، انقـلابیون گفتند 3000 نفر کشته شدند. در خرداد 88 جمعیتی حدود 400 نفر کشته شدند، حکومت جمهوری اسلامی گفت 15 تا 20 نفر از مردم توسط طرفداران موسوی کشته شدند، بعدا گفته شد 70 نفر کشته شدند، حالا معلوم شده است که 360 نفر کشته شده اند. به نظر شما کدامیک مسخره است و کدامیک به حقیقت نزدیک تر است.

 

یازدهم: یک خبرنگار خارجی گفته است، در زمان شاه همه چیز به نظر با ثبات می آمد، با هر کسی حرف می زدی جرات نمی کرد کوچکترین انتقادی از شاه بکند، اما در مهمانی های خصوصی سران حکومت، هیچ کس را پیدا نمی کردی که حاضر باشد از حکومت دفاع کند و این سووال ایجاد می شد که حکومتی که هیچ کس از آن دفاع نمی کند، چطور باقی مانده و حکومتی که همه با آن مخالفند چرا از بین نمی رود؟ در جمهوری اسلامی تقریبا بیش از پنجاه درصد حکومت، اعم از روحانیون، پاسداران، وزارت اطلاعات، کارکنان دولت با حکومت مخالفند و حتی طرفدار تغییر آن هستند، یا به اتهام تغییر آن زنـدانی اند، اکثر مردم هم هر شب علیه حکومت شعار می دهند و منتظرند راهی برای جمع شدن دور هم پیدا کنند تا پارچه های سبزشان را در بیارند و علی علی.

 

دوازدهم: من تاریخ انقـلاب 57 را یک بار نوشته ام و قصد دارم آن را روز به روز بازنشر کنم، چیزی که رهبران حکومت نمی خواهند بفهمند این است که فاصله روزی که شاه و نخست وزیر اعلام کردند که ایران جزیره آرامش است و ما دیگر مشکلی نداریم و مشکل مخالفان مذهبی حل شد، تا زمانی که شاه داشت چمدانهایش را می بست تا از کشور برود، بیش از دو ماه و نیم نبود، کاریکاتور تلخ تاریخ این است.

 

سیزدهم: نحوست سیزدهم تشبیه کاریکاتور پنجاه و هفت به تراژدی هشتاد و هشت این است که شاه با وجود اینکه با تمام اروپا و آمریکا و جهان رابطه داشت، اما روزی رسید که در پاناما برای ماندن در چند اتاق باید پول کرایه یک کشور را می داد، من نمی دانم که آنچه در حال وقوع است، کاریکاتور است یا تراژدی، اما هر چه هست، رزرو یک هتل در امارات متحده عربی خیلی کار سختی نیست، در بهترین حالت می توان رزرو هتل را لغو کرد.

  

۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

انقـلاب مخـملی بی صاب مونده (ابراهیـم نبـوی)ه

این فوق العاده است! حیف دیدم اینجا نگذارمش واسه آیندگان !
 

ممکن است شما فکر کنید برای اینکه دادگاه تفاوت داشته باشد، حتما باید چیزی وجود داشته باشد که دادگاه با آن  مقایسه شود. من سعی می کنم برخی تفاوت های دادگاه دیروز را با چیزهای مختلف بگویم.

 

اول، دادگاه جمعه گذشته می خواهد نشان دهد که گروهی که تا لحظه دستگیری با هم اختلاف داشتند، از جمله هواداران کروبی و موسوی از قبل از اعلام نتیجه انتخابات قصد انقـلاب مخمـلی با همدستی همدیگر داشتند، در حالی که  این افراد بطور کلی با همدیگر اختلاف نظر دارند.

 

دوم: دادگاه معلوم نیست چه چیزی را می خواهد محکوم کند، عده ای متهم به کودتای مخمـلی هستند، عده ای متهم به مصرف مداد مخدر هستند، عده ای متهم هستند که به خارج تلفن زدند، خبرنگار یک روزنامه خارجی متهم است که خبرنگار آن روزنامه خارجی است، معلوم نیست در دادگاه چه کسانی به چه کسانی مربوطند و اصولا چرا با هم محاکمه می شوند. دادگاه شهرام جزایری که موضوعش مشخص بود، در طی تغییر سه دولت جریان داشت، حالا احتمالا وقتی میدان 268 آریاشهر که همان میدان شهید احمدی نژاد قزوین باشد ادامه یابد به اتوبان سوم تهران به شمال برسد جلسه بعدی این دادگاه هم برگزار می شود البته با عده ای دیگر. البته منظورم شهید محمود احمدی نژاد نیست، بلکه شهید داوود احمدی نژاد است که در کنار شهید پروین احمدی نژاد به عنوان یکی از قهرمانان جنبش سبز بشهادت خواهد رسید.

 

سوم: دادگاه با در کنار هم قرار دادن عده ای که خیلی هاشان همدیگر را نمی شناسند، و در جریان دادگاه متوجه می شوند جرم شان چیست، می خواهد ثابت کند انقـلاب مخمـلی قرار بود علیه حکومت انجام بگیرد، این در حالی است که یک وزیر، یک قائم مقام وزیر و بیست کارشناس وزارت اطلاعات برکنار شدند، چون تاکید می کردند که جنبش موج سبز انقـلاب مخمـلی نیست، و علاوه بر این دهها نفر از دستگیر شدگان کشته شده اند چون اعتراف نکردند که انقـلاب مخمـلی را می خواستند انجام دهند. علت اینکه متهم پس از شکستن دست و پایش هنوز اعتراف نکرده که در سفر انگلیس با ماموران اینتلیجنت سرویس ملاقات نکرده تا انقـلاب مخمـلی کند، این است که گذرنامه ندارد. همین می شود تعدادی مامور نیروی انتظامی اینقدر یک نفر را می زنند که او همه جایش می شکند و آخرش می میرد، او حتی نمی تواند اعتراف کند که با جاسـوسان انگلیس در لندن ملاقات کرده، چون گذرنامه ندارد. مسوول ناجا به جای کتک زدن او باید برایش گذرنامه صادر کند و بعدا او اعتراف کند که جاسـوس بوده است.

 

چهارم: در مقابل کسانی که عضو مشارکت هستند و بدون گذرنامه متهم به ملاقات غیرقانونی با سفرای انگلیس و جاهای دیگر هستند، عده ای از افراد مقیم در آمریکا دستگیر و بازداشت شده اند که در زندان کتک خورده اند که اعتراف کنند که اعضای جبهه مشارکت اند و سازماندهی تظاهرات را برعهده داشتند، در حالی که اگر به کسی که از خارج می آید اتهام جاسـوسی بزنیم راحت تر اثبات می شود تا کسی را که از خارج آمده است، متهم کنیم که از سه سال پیش  عضو جبهه مشارکت بوده،  در حالی که طرف چهار سال در ایران نبوده.

 

پنجم: یک مشکل دادگاه این است که فرق کیفرخواست را با مقاله کیهان نمی دانند و به همین دلیل کیفرخواست مثل مقالات کیهان فحش می دهد، اتهامات بی دلیل می زند، انشا می نویسد، اشتباه لپی و غلط اطلاعاتی دارد. البته با توجه به اینکه کیفرخواست 25 صفحه و سرمقاله کیهان دو صفحه است، مجبور شده اند از 12 سرمقاله که بعضی تکراری بوده استفاده کنند و حتی موقع استفاده غلط های آن را هم نگرفتند، مثلا پروین اردلان، دختر علی اردلان جبهه ملی نیست و این اشتباه کیهان است یا نوشین همدانی خراسانی نداریم، نوشین یا همدانی می شود یا خراسانی، خراسان یک استان است و همدان یک استان دیگر، نوشین احمدی خراسانی صحیح است و در حقیقت اشتباه کیهان عینا در کیفرخواست تکرار شده است.

 

ششم: متهمان این دادگاه به دلیل اینکه در جریان روز نیستند، دارند از مسائلی دفاع می کنند که در یکی دو ماه در جامعه از بین رفته است، مثلا احترام به ولایت فقیه، عدالت ولی فقیه، احترام به رئیس جمهور، احترام به حکومت. یکی از متهمان اعتراف کرده که اتوبوسی را در خیابان تخت طاووس آتش زده است، در حالی که عکس پلیسی که آن اتوبوس را آتش زده منتشر شده و خود آن پلیس مجبور شده از محله قبلی اش برود و الآن هم هر روز همکلاسی های بچه اش توی مدرسه توی سر او می زنند.

 

هفتم: به نظر می رسد متهمان در سلول انفرادی روزی یک سال عقب رفتند و مردم در بیرون روزی یک سال جلو رفتند. در نتیجه متهمان دارند از کسانی دفاع می کنند که پسر طرف هم از پدرش دفاع نمی کند. یا می خواهند ثابت کنند در انتخابات تقلب نشده که همه مراجع تقلید حکم به حرام بودن دولت بخاطر تقلب انتخابات دادند، حالا یک دفعه ای بندگان خدا زمانی از زندان آزاد می شوند که تنها کسانی هستند که مدافع اصلاحات و حفظ نظام هستند، در حالی که بازجوی خود طرف برای پسرش هم شورت سبز می خرد.

 

هشتم: در یک انقـلاب مخمـلی همیشه یک دولت خارجی وجود دارد. و تا به حال هم سابقه نداشته دولتی غیر از آمریکا  انقـلاب مخمـلی کند. انگلیسی ها که ساده ترین انقـلاب شان کل زبان مردم را برای صد سال عوض کرده، فرانسوی ها هم یا انقـلاب نمی کنند یا بعدش آن کشور تا ابد دیکتاتوری می ماند. روس ها هم که انقـلاب بدون تانک بلد نیستند، می ماند آمریکا که تا حالا همه انقـلاب های رنگی کار آمریکا بوده، از قضای روزگار نوبت به اولیاء که رسید آسمان تپید، تا آمدیم انقـلاب رنگی بکنیم اوباما روی کار آمد که حالا یکی باید خودش را انقـلاب رنگی بکند. فعلا صدای آمریکا هم زیر  کنترل دولت ایران درآمده و بی بی سی هم که مثل مرحوم آغاسی دو دستماله می رقصد. الآن مشکل اصلی این است که بازجوها می دانند انقـلاب مخمـلی است، فقط ماندند که ساخت کجاست، انگلیس که گنجایش اینقدری ندارد، اصولا اروپا هم به دولت ایران نزدیک تر بود تا مردم ایران، آمریکا هم که دیگر بچه مثبت شد رفت. فعلا عده ای در صف اند که می خواهند اعتراف کنند جاسـوس بودند، ولی هنوز معلوم نیست جاسـوس کجا هستند.

 

نهم: سابقه خدمات انقـلابی و اجرایی گروه محاکمه شونده به کل انقـلاب حداقل دویست برابر سابقه بازجوهایی است که برای حفظ انقـلاب دارند این افراد را محاکمه می کنند.

 

دهم: با متهمان دادگاه جمعه گذشته یک هیات دولت کامل می شد تشکیل داد که صدها بار بهتر از دولت کنونی کشور را اداره کند. در حقیقت دادگاه روز شنبه محاکمه سی سال جمهوری اسلامی بود که توسط نسلی انجام می شود که به هیچی چیزی اعتقاد ندارد جز قدرت.

 

نتیجه گیری اخلاقی: در ایران همیشه سه خبر دیر به گوش سه نفر می رسد، سیگاری شدن پسر به پدر، خبر کارهای بد مرد به زنش، خبر انقـلاب مردم به رهبر کشور.

نتیجه گیری سیاسی: سراشیبی سقوط زمانی آغاز می شود که شما مجبورید صبح 100 نفر را آزاد کنید، ولی عصر دوباره پنجاه نفر را دستگیر می کنید. 

 

۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

کاریکاتور اعتـراف گیـری از نیـک آهنـگ کوثـر

سخنان ابراهیـم نبـوی درباره اعتـراف گیـری از زندانـیان در سال 1383

 

سخنان ابراهیـم نبـوی درباره اعتـراف گیـری از زندانـیان در سال 1383

 

چراغ دروغ بی فروغ است، سيـد ابـراهيـم نـبـوي

 

 

گفتن تمام آنچه بر من رفت و رفتاری که در زندان کردم، نه ممکن است و نه لازم. روحم از گفتن آن آزرده می شود و از سوی دیگر ممکن است گفتن تمام حقیقت (که شاید هرگز نگویم) بیشتر از اینکه مفید باشد، وقت گیر و بی نتیجه باشد، اگر از خواندن نامه های بچه هایی مثل امیــد معمـاریان و روزبه امیرابراهیمی احساس ناراحتی وحشتناکی نمی کردم و به یاد روزهایی شبیه به همین که به سر من آمد نمی افتادم، هرگز اینها را نمی گفتم.

 

به امیــد معمـاریان می گوئیم که این روزها خواهند گذشت و امید ما دیگر زندانی نخواهد شد و باز هم زندگی ادامه دارد. بازهم امیــد معمـاریان است که سرش را بالا می گیرد و باز هم این بازجو است که باید خودش را از همگان پنهان کند و حتی مواظب باشد که فرزندانش هم نفهمند که پدرشان چه شغل کثیفی دارد

1) امید معماریان، شـهرام رفیـع زاده و روزبه امیـر ابراهیـمی با انتشار اطلاعیه هایی پس از آزادی از زندان اعلام کردند که در زندان مورد خوشرفتاری قرار گرفته اند و در زندان به این نتیجه رسیده اند که در اعمال و رفتارهای خود اشتباهاتی کرده اند. بعید نیست که در روزهای آینده مشابه همین نامه ها و یا اعتـرافات توسط خانم محبوبه عباسقلی زاده یا فرشته قاضی و یا حنیف مزروعی منتشر شود. این اعتـرافات نه تازگی دارد و نه عجیب است، تنها چیزی که عجیب است تکرار این روش مهوع و غیر انسانی توسط بخشی از حکومت جمهوری اسلامی است که باید تا کنون به این نتیجه رسیده باشند که 25 سال اعتـراف گیری بی حاصل روشی نیست که بتوان آن را ادامه داد و یا تکرار کرد. من چون خودم در شرایطی مشابه این بوده ام و خودم چنین مشابه نامه ای که توسط امید و دیگران نوشته شده را نوشتم و تا کنون دو کتاب طنز و جدی( اعتـراف و خانه امن) در این مورد منتشر کرده ام و حداقل 15 برنامه تلویزیونی و فایل صوتی طنز در این مورد ساخته ام، می خواهم به توضیح شرایط و فضائی بپردازم که در مورد این افراد وجود دارد. من می دانم و احساس می کنم که چه بلایی سر این افراد آمده است و لذا می دانم که باید با آنان چه کرد و چگونه باید به آنان کمک کرد تا به آرامی از این شرایط به در آیند.

2) چرا اعتـراف می گیرند؟

اعتـراف گیری به چند مقصود صورت می گیرد:
اول: به دست آوردن اطلاعات عملیاتی توسط عضو تشکیلات مخالف یا دشمن. در این شرایط فرد دستگیر شده، چریک یا عضو تشکیلات سیاسی نظامی و یا عضو تشکیلات مخفی را آنقدر تحت فشار فیزیکی و روحی( شکنجه سیاه یا سفید) قرار می دهند تا او در اسرع وقت و قبل از اینکه اطلاعاتش بسوزد، اطلاعات تشکیلاتی و عملیاتی، محل قرارها، اعضای تشکیلات، نوع روابط با خارج از کشور، محل اسلحه ها و سایر اطلاعات را لو بدهد. این فشارها به محض دستگیری آغاز می شود و معمولا بعد از به دست آمدن اطلاعات و یا سوختن قرارها و تخلیه اطلاعاتی فرد دستگیر شده از زیر فشار به جریان محاکمه منتقل می شود. در این شرایط زندانی در مدتی محدود( تا زمان تخلیه اطلاعاتی) تحت فشار بسیار سنگین و معمولا زندان انفرادی قرار دارد. وی را در زندان انفرادی قرار می دهند تا نتواند از وضع بیرون و تشکیلات با خبر شود. در این نوع اعتـراف گیری شکنجه سنگین اعمال می شود که گاه تا سرحد مرگ پیش می رود، به همین دلیل تشکیلات قرار می گذارد که هر عضو دستگیر شده بعد از طی زمان سوختن اطلاعات مقاومتش را بشکند و اطلاعات سوخته را لو بدهد. این روش تقریبا در تمام سیستم های پلیسی( اعم از سیاسی و جنایی و انواع جرم های سنگین) وجود دارد. در ایران نیز این روش همیشه و در حال حاضر نیز برای جرایمی مانند جنایت و جرایم اجتماعی و مواد مخدر وجود دارد و در موارد مانند ترور و جاسوسی واقعی نیز از این روش استفاده می شود.
دوم: شیوه دوم اطلاعات که از دنیای کمونیسم و توسط کا گ ب شروع شد و توسط پلیس سیاسی کشورهای دیگر ادامه یافت و در ایران نیز بطور خاص سالها مورد استفاده قرار گرفت، شیوه اعتـراف گیری به منظور تخریب و ویرانسازی فرد زندانی است. در این شیوه( که برای مخالفین سیاسی و فرهنگی استفاده می شود) زندانی تحت فشار شدید قرار می گیرد تا اطلاعاتی علیه خودش و دوستانش بدهد و سپس او را وادار به نوشتن و گفتن این اطلاعات برای عامه مردم می کنند. علت گرفتن این نوع اعتـراف چند چیز است:

الف: تخریب زندانی و شکستن اسطوره او و ویران کردنش نزد دیگران. با استفاده از این باور عمومی جامعه ایران که کسی که اعتـراف می کند خائن است. این باور از گروههای نظامی و سیاسی مانند حزب توده، سازمان مجاهدین خلق، سازمان چریکهای فدائی خلق و گروههای مسلح مبارز قبل از انقلاب ایجاد شد و بعدا در جریان تسویه حسابهای درونی گروههای سیاسی وارد باور اجتماعی شد. تفاوت مهمی که در این ماجرا وجود دارد این است که فردی که در جریان مبارزه مسلحانه و یا سیاسی دیگران و تشکیلات را لو می دهد و اعتـراف می کند، باعث گرفتاری دیگران و حتی مرگ آنها می شود، و لذا باید مقاومت کند. اگر یک چریک آمادگی تحمل شکنجه های غیر انسانی را ندارد حق ندارد اطلاعات گروهی را که مشغول عمل مسلحانه هستند داشته باشد. اما در مورد یک نویسنده یا سیاستمداری که مشغول مبارزه قانونی و یا علنی است، اعتـراف کردن به زور تنها به زیان خودش تمام می شود. نکته مهم اینجاست که برخی از نیروهای اسبق و یا موجود گروههای مسلحی مانند مجاهدین خلق و جریان نیمه مخفی نیمه علنی مانند حزب توده، که بسیاری از رهبران شان زیر فشارهای مرگبار شکنجه مجبور به اعتـراف و لو دادن دیگران و همکاری با نیروی امنیتی شدند، با یک مقایسه تلاش می کنند تا با ویران کردن کسانی که نویسنده یا سیاستمدار علنی هستند به نحوی خود را تبرئه کنند و یا مقاومت نیروهای سابق خود را یادآوری کنند. این در حالی است که یک مبارز مسلح وظیفه دارد مقاومت کند و اگر نکند باعث ضربه به دیگران می شود ولی نویسنده ای مثل سعیدی سیرجانی یا فرج سرکوهی وقتی اعتـراف می کند تنها علیه خویش عمل می کند. لابد این سووال پیش می آید که اعتـراف یک نویسنده و یا یک نیروی علنی سیاسی باعث ایجاد تردید در کسانی می شود که به یک شیوه و نوعی مبارزه اعتقاد دارند. اتفاقا موضوع مهم همین جاست. تا وقتی چنین باوری وجود دارد، بازجویان اعتـراف خواهند گرفت و شکنجه خواهند داد. من بر این باورم که یک بار باید این باور را رها کنیم و بگوئیم کسی که اعتـراف کرده است تحت فشار به این وضع تن داده است. اگر این باور را علنی کنیم هم جریان اعتـراف گیری را پایان خواهیم داد و هم مانع حذف کسانی از صحنه سیاسی خواهیم شد که نه اهل مبارزه تند بودند و نه قهرمانی که تاسرحد مرگ مقاومت می کند. افرادی که به ستم و جور تحت فشار قرار گرفتند تا شخصیت شان نابود شود. اگر این باور را رها کنیم دیگر سیامک پورزند و احسان طبری و کیانوری و بسیاری دیگر به دلیل اعتـرافات شان از تاریخ سیاسی ایران به زباله دانی نخواهند افتاد. ما باید بایستیم و به آنکه تحت فشار اعتـراف کرده است خوش آمد بگوئیم و از او بخواهیم مدتی استراحت کند تا خود را بازسازی کند و به زندگی سیاسی اش( اگر خواست) بازگردد. یک بار به بازجوی شکنجه گر بگوئیم که اعتـرافات را باور نمی کنیم. بگوئیم که برای ما، سعیدی سیرجانی بعد از اعتـراف هم همان نویسنده توانا و محقق بزرگی است که پیش از آن بود. بگوئیم که فرج سرکوهی بعد از اعتـراف همان سردبیر بزرگ آدینه بود که زحمتی بزرگ را سالها انجام داد. بگوئیم امیــد معمـاریان و روزبه امیـر ابراهیـمی برای ما همان آدمهایی هستند که پیش از نامه نویسی بودند. ما باید اعلام کنیم که هر کسی که تحت فشار قرار می گیرد و رنج اقدام علیه خود را تحمل می کند، حق دارد برای بیرون آمدن از زیر فشار اعتـراف کند و ما باید اعلام کنیم که او تحت فشار بوده است، حتی اگر خودش بگوید که تحت فشار نبوده است. وقتی کسی مانند امیــد معمـاریان از شهر تهران محو می شود و پس از دو ماه از زندان انفرادی بیرون می آید، این خودش فشار است، به او خوش آمد بگوئیم و اعلام کنیم که اعتـرافاتش را به عنوان حرف هائی که تحت فشار زده شده است می شنویم و نمی پذیریم و اجازه نمی دهیم یک بازجوی لجن زورگو یک شخصیت انسانی ارزشمند را به لجن بکشد.

ب: اعتـراف گیری علیه دیگران جهت ضربه زدن به جناح های سیاسی: گاهی اوقات اعتـراف گیری نه برای ویرانسازی یک فرد، بلکه به قصد لکه دار کردن دیگران صورت می گیرد. در این حالت از میان نیروهای فعال اجتماعی که در جبهه و جناح مشترک قرار دارند فرد یا افرادی با مشخصات ویژه انتخاب می شود: کسی که از پشتیبانی سیاسی جناحهای قدرت برخوردار نباشد، کسی که دارای نقاط ضعف شخصی باشد( مثلا در مورد یکی از اعتـراف کنندگان اخیر فشار از طریق نگرانی او برای مادر بیمارش صورت گرفت، در یک مورد دیگر رابطه عاشقانه و کاملا مشروع زندانی که باعث دلتنگی او برای نامزدش می شد به عنوان نقطه ضعف انتخاب شد، در مورد غ. ک. که نامه عفوخواهی نوشت وضع بیمار فرزندش به عنوان نقطه ضعف مورد استفاده قرار گرفت. در برخی موارد مصرف مشروبات الکلی، داشتن روابط اخلاقی ای که از نظر جمهوری اسلامی ناپسند است به عنوان نقطه ضعف استفاده شد.) و یا به لحاظ فردی شخص ضعیفی باشد( داشتن ضعف جسمی مانند پیری و یا بیمار بودن و نحیف بودن زندانی)، چنین افرادی انتخاب می شوند و مورد فشار و بازجویی قرار می گیرند، این افراد ابتدا، چنان که توضیح خواهم داد، تحت فشار و ترس و تنهایی و یا شکنجه جسمی وادار به اعتـراف اخلاقی علیه خود می شوند و سپس از آنها خواسته می شود برای فاش نشدن اسرارشان، علیه موضع سیاسی خود و یا دیگران حرف بزنند. معمولا در این شرایط زندانی احساس تنهایی می کند و احساس می کند همه کسانی که بیرون و آزاد هستند او را رها کرده و تنها گذاشته اند. او را وادار می کنند تا علیه دیگران موضع بگیرد تا مسائل خصوصی اش یا مسائل خانواده اش فاش نشود و خود از زیر فشار بیرون بیاید. در این شرایط زندانی فکر می کند بعد از بیرون آمدن از زندان از کسی که علیه او حرف زده عذرخواهی خواهد کرد و یا اینکه همه خواهند دانست که او تحت فشار چنین اعتـرافاتی را کرده است، به همین دلیل علیه دیگران حرف های کلی و کلیشه ای می زند. از این اظهارات بدیهی است که نیروهای امنیتی نمی توانند استفاده کنند، چون خودشان به واهی بودن و بی پایه بودن آن مطمئن هستند، اما برای تسویه حساب های سیاسی، بخصوص در شرایط خاصی مانند انتخابات از آن بهره می برند. من فکر می کنم هشتاد درصد کسانی که در طول 5 سال گذشته مورد اعتـراف گیری قرار گرفته اند، بدون استثناء محض رضای خدا یک جمله ای هم در مورد مصطفی تاج زاده گفته اند و اکثر این افراد کسانی هستند که حتی یک بار هم برخورد مستقیم با تاج زاده نداشته اند.

3) از من چگونه اعتـراف گرفتند؟

نخست این را بگویم که وقتی نوشتن ستون پنجم را به عنوان طنز سیاسی در روزنامه آغاز کردم، می دانستم که حتما به زندان خواهم افتاد. هرگز از افتادن به زندان و حتی تحمل زندان طولانی واهمه نداشتم و ندارم. و این را هم نه فضیلتی می دانم و نه برای دیگران لازم می دانم. از شکنجه و کتک خوردن هم نمی ترسیدم و نمی ترسم، حتی تنهایی هم مرا ویران نمی کرد و نمی کند، ساده ترین دلیلش اینکه در هر باری که زندان رفتم توانستم بازجو را راضی کنم که به من قلم و کاغذ بدهد، در 27 روز زندان اول دو کتاب را تمام کردم و در 4 ماه زندان دوم طرح چهار کتاب را ریختم و دو تا از آنها را نوشتم. مشکل من ترس و واهمه از تنهایی نبود. مشکل من یک باور فردی بود، این باور که اعتقاد به هیچ باور سیاسی ارزش رنج کشیدن را ندارد. این را گفته بودم که براساس بررسی خودم من در طول بیست سال ده بار تغییر کرده ام، همیشه فکر کرده بودم که برای باوری که دو سال بیشتر عمر نمی کند نباید سه سال زندان ماند. کسانی که برای اصلاحاتی که چهار سال طول کشید پنج سال زندان گرفته اند، لابد به نظر من یک اشتباهی کرده اند. من باور ندارم و نداشتم که کسی که می نویسد و یا فعالیت علنی سیاسی می کند و قصد از بین بردن حکومت را ندارد، نباید در زندان بماند. در سومین شماره یا چهارمین شماره ستون پنجم روزنامه جامعه نوشتم که اگر مرا دستگیر کردند به هرچه بگویند اعتـراف می کنم ولی بدانید که باور ندارم. حتی در فاصله دو زندان نیز کتابی نوشتم به نام اعتـراف در همین مورد، و نکته جالب اینکه آیه قرآنی که در ابتدای اعتـراف اجباری من در کتاب اعتـراف قبل از رفتن به زندان چاپ شد، همان آیه ای بود که در مدافعات زندانم نوشتم و آنرا در دادگاه خواندم. من به مقاومت کردن برای قهرمانی اعتقاد نداشتم، چرا که این فرمول که از نظر ذهنی برای من مردود بود، اتفاقا همان فرمولی بود که بازجوی من انتخاب کرده بود. او می خواست من مقاومت کنم تا روز به روز شرایط سخت تر شود. من نه می خواستم مقاومت کنم و نه به این نوع مقاومت باور داشتم. من چیزی برای لو دادن نداشتم. هر کاری کرده بودم علنی بود و هر چه در مورد خودم مطرح بود همان بود که همگان می دانستند.
گفتن تمام آنچه بر من رفت و رفتاری که در زندان کردم، نه ممکن است و نه لازم. روحم از گفتن آن آزرده می شود و از سوی دیگر ممکن است گفتن تمام حقیقت( که شاید هرگز نگویم) بیشتر از اینکه مفید باشد، وقت گیر و بی نتیجه باشد، اگر از خواندن نامه های بچه هایی مثل امیــد معمـاریان و روزبه امیرابراهیمی احساس ناراحتی وحشتناکی نمی کردم و به یاد روزهایی شبیه به همین که به سر من آمد نمی افتادم، هرگز اینها را نمی گفتم.
من دوبار زندانی شدم. بار اول در سال 1377 و بار دوم در سال 1379، بار اول بازجویی من ابتدا توسط دادگاه انقلاب و بازجویی با لهجه شیرازی که هرگز او را ندیدم و یک روز هم با چشم بسته و توسط شخص قاضی مقدس( احمدی) انجام گرفت. در این بازجویی ها که شاید پانزده روز به مدت شش تا دوازده ساعت در شرایط زندان انفرادی صورت گرفت، از تنها چیزی که از من نپرسیدند نوشته ها و اعمال سیاسی ای بود که انجام دادم. عمدتا بازجویی حول و حوش مسائل شخصی و خصوصی من صورت گرفت. آنها می خواستند در مورد رابطه عاطفی ای که من ده سال قبل از زندان داشتم و همان ده سال قبل تمام شده بود، اطلاعات به دست بیاورند. می خواستند این رابطه را تبدیل به یک پروژه ضداخلاقی کنند. من چه در این مورد و چه در مورد مصرف مشروبات الکلی خیلی راحت و بدون اینکه حتی به جمله دوم برسد همه چیز را گفتم. در مورد علت جدا شدن من از همسر سابقم پرسیدند، برایشان نوشتم: آیا جدا شدن من از همسر سابقم همان اقدام علیه امنیت ملی است که من به آن اتهام به زندان آمده ام؟ بازجو خندید و فشار را ادامه داد. آنچه مرا عذاب می داد این بود که هر آنچه به عنوان نقطه ضعف اخلاقی در من جسته بودند مسائلی بود که من آنها را اصلا ضداخلاقی نمی دانستم و خانواده و دوستانم همه از آنها اطلاع داشتند، مشکل در اینجا بود که من نمی فهمیدم که من طنزنویس و کتاب نویس چرا باید در مورد مسائل خصوصی زندگی ام برای بازجو توضیح بدهم؟ من حتی از فاش شدن این مسائل نزد همگان هم ناراحت و نگران نبودم، چون می دانستم مردمی که قرار است مرا به خاطر خوردن مشروبات الکلی و یا داشتن روابط عاطفی یا مشکلات خانوادگی محکوم کنند، همان مردمی هستند که مشروب می خورند، روابط عاطفی دارند و به علت مشکلات خانوادگی زندگی شان از هم می پاشد. مشکل من این بود که از بازجویم می خواستم محض رضای خدا مرا به اقدام علیه امنیت ملی متهم کند، اما گویی او می دانست که این اتهام مرا نه تنها در جامعه کوچک و حقیر نمی کند، بلکه اندازه مرا بزرگ می کند. در همان زندان اول بود که از من خواسته شد در یک نوار ویدئویی به اشتباهاتی که در زندگی داشتم اعتـراف کنم. این اعتـراف سه بار ضبط شد، بار اول آنچه گفتم یک دفاعیه کامل از خودم بود. چیزی که همیشه می گفتم. گویی فقط به این دلیل ضبط شد که من عادت کنم جلوی دوربین بنشینم. اما این اعتـراف بازجو را راضی نکرد. بار دوم از من خواسته شد علیه دیگران حرف بزنم، من به آنها گفتم علیه خودم هرچقدر بخواهید حرف می زنم ولی در مورد دیگران مرا معذور بدارید. تمام دلخوشی آنان این بود که من در این مصاحبه یک جا بگویم که به دلیل اینکه در سال 1367 دچار فساد اخلاقی شدم، از اسلام و تفکر انقلابی دور شدم و این آغاز اشتباهات من بود. من نمی فهمیدم این به چه درد بازجو می خورد. آیا مردمی که نوشته ها و فکر مرا بعد از سال 1377 دوست داشتند لابد از اینکه من به دلیل فساد اخلاقی به این نوشته ها و فکر ها رسیده بودم، به فساد اخلاقی هم علاقمند می شدند. ویدئوی دوم به مدت چهل دقیقه و با همین حرفها گفته شد. اما بازجو دو روز بعد آمد و گفت یک ویدیوی دیگر ضبط کنیم و من همه چیز را بگویم، ولی به روابط عاطفی و مفاسد اخلاقی اشاره نکنم بلکه به انحراف فکری ام اشاره کنم. این یعنی همه آن چیزی که بخاطرش پانزده روز و شب تحت فشار بودم. این نوار هم ضبط شد و رفت. به من گفته شد که هرگز از این نوار استفاده نخواهد شد. من هم هرگز از پخش ان واهمه ای نداشتم، هیچ چیزی بدتر از آنچه همه در مورد من می دانند وجود ندارد و نداشت که در آنجا گفته شده باشد.
اما داستان زندان دوم جور دیگری بود.
وقتی برای بار دوم زندان رفتم، من کاملا تغییر کرده بودم. در طول یک فاصله دوساله من دو سفر به خارج رفته بودم، حداقل پانصد مقاله در فاصله دو زندان نوشته بودم و پانزده کتاب در همان فاصله چاپ کرده بودم. آدمی بسیار سرشناس شده بودم که حالا دیگر باید مرا می شکستند. من پیشتر از آن خود را بارها شکسته بودم. بارها گفته بودم که قهرمانی روش نویسنده نیست، توضیح بدهم که گاهی این نوشته و گفته من به عنوان مخالفت من با شجاعت در بیان حقایق تلقی می شود، در حالی که چنین نیست. اگر من به این شجاعت اعتقاد نداشتم همین کتابها را و مقاله ها را نمی نوشتم و این همه رنج نمی کشیدم. مشکل من این بود و هست که قهرمانی اگر وسیله ای شود تا نویسنده از کارش باز بماند، این سم است. به هر حال این بار من با یک پرونده ضخیم، هم از سوی دادگاه انقلاب و هم از سوی مرتضوی، زندانی شدم. این بار همه چیز فرق می کرد. فشار سلول انفرادی برایم غیر قابل تحمل شده بود، این بار دیگر بحث بر سر مسائل اخلاقی نبود. در خانه من هم نه بطری مشروبی پیدا کرده بودند و نه حرفی از روابط غیراخلاقی بود. این بار دایره روابط گسترده سیاسی من را به میان کشیده بودند، از روابط ساده ای که در دفتر روزنامه با همکاران روزنامه و نیروهای احزاب مختلف داشتم تا روابطی که در چند سفر خارجی پیش آمده بود. حالا دیگر قرار بود من نه رودرروی خود که رودرروی یک جنبش اجتماعی قرار بگیرم. قرار بود من علیه دیگران حرف بزنم. لابد گفته می شود که چه فشاری وارد آمد که من به اینجا کشیده شوم؟ این را به تفصیل خواهم گفت، در اینجا به اجمال می گویم که به همان دلیل که دیگران به اینجا کشیده شدند: ترکیبی از فشارهای ناشی از انفرادی، دادن اطلاعات غلط در مورد شرایط بیرون، تحقیر ناشی از بازجویی که فرد را به اینجا می رساند که بگذار از اینجا بیرون بروم تا هرگز به اینجا بازنگردم، احساس رها شدن توسط دیگران و تغییر ناشی از قطع شدن سیستم های ارتباطی و کنترل کامل آنها. در زندان انفرادی نه می توانی خودت را ببینی، نه می توانی روزنامه بخوانی، نه می گذارند با عزیزانت ملاقات کنی، و در همین شرایط که تحت فشار هستی باید در همان یک تماس تلفنی که بازجو آنرا گوش می کند به خانواده ات بگویی که جایت راحت است. ممکن است مادری بیمار داشته باشی و فرزندانی نگران. روزهای انفرادی تمام نمی شود، بازجویی می شود یک کابوس، بخصوص وقتی که برای متهم نشدن دیگران دروغ گفته باشی و نگران باشی که دیگران به خطر بیفتند. صدای آمدن ماموری که برای بازجویی ترا می برد احساس وحشت در تو بوجود می آورد. در این بازجویی ها من بارها شرح سفر و دیدارهایم را در اروپا نوشتم و همیشه مواظب بودم افرادی که در مورد آنها می نویسم، به هر دلیل در معرض خطر قرار نگیرند. بازجو هر سووالی را در این موارد بارها تکرار می کرد. بارها باید می نوشتی، بارها و بارها. و تو باید دروغی را که ساخته بودی بارها و بارها به دقت تکرار می کردی. از سوی دیگر از اینکه مجبورم به این سووالات پاسخ بدهم عذاب می کشیدم. احساس می کردم چنین حقی وجود ندارد. از اینکه بازجویی پس می دهم احساس شرم نزد دیگران می کردم. احساس می کردم نزد فرزندانم و خانواده ام و دیگران کوچک خواهم شد. از سوی دیگر شخصا به این نتیجه رسیده بودم که بعضی از کارهایی که در حوزه سیاست کشور صورت گرفت درست نبود، بعضی تندروی ها و بعضی موضع گیری ها، گفتنش یک بحث اساسی را شروع می کرد. و شروع کرد. من در این وضعیت گذاشته شدم که بگویم اشتباه کردم و بیرون بیایم و از این پس به شکلی دیگر رفتار کنم و یا با بازجو درگیر بشوم و بمانم در زندان تا آنها هر کاری می خواهند بکنند. من می دانستم که فشار بعدی را در انفرادی طولانی خواهند آورد، انفرادی شماره 59 که چند روزی هم مزه اش را چشیدیم. من و بهنود و زیدآبادی و محمد قوچانی، در یک پروژه همزمان. من طاقت تحمل زندان انفرادی طولانی را نداشتم. اگر می فهمیدم که زندان است و بازجویی نیست و انفرادی نیست، طاقت می آوردم، اما سرنوشت افرادی که انفرادی طولانی کشیده بودند دیده بودم. تصمیم گرفتم اعلام کنم که اشتباه کرده ام. نامه ای نوشتم و اعلام کردم که در نوشته هایم تندروی کردم. گویی همین برای بازجو کافی بود. پس از این، محاکمه و دادگاه به همان صورت پیش رفت که درست می دانستم و به آن باور داشتم. دادگاه را با کمترین مشکل و با گفتن دقیق ترین شکل دفاع تمام کردم، اما آن نامه که در گویا منتشر شد و آن مصاحبه که با کیهان چاپ شد، ماند و ماند و ماند و همچنان فکر کردن به آن عذابم می دهد.
واقعیت این است که بخشی از نوشته های آن نامه شامل چیزهایی بود که اعتقاد داشتم، اما دلم نمی خواست در آنجا و در آن زمان آنها را بگویم. زبان آن نامه هم زبانی بود که متعلق به من نبود. هر کسی بسادگی می توانست بفهمد که من به زور آنرا نوشته ام. نامه امیــد معمـاریان را که خواندم یاد همان نامه افتادم، حتی می توانم دلشوره های او را در هنگام نوشتن نامه تصور کنم و اینکه او فکر می کند دیگر همه دوستانش را از دست خواهد داد. در مورد مصاحبه کیهان هم اگر چه قبلا توضیح داده ام مجددا تکرار می کنم که وقتی با لباس زندان به دفتر مرتضوی به اسم ملاقات احضار شده بودم، در اتاق مرتضوی آقای محمد ایمانی که معمولا نوشته های مربوط به اطلاعات و امنیت را در کیهان( مثل سایر خبرنگاران آنجا) دنبال می کند، وارد آنجا شد. مرتضوی به من گفت که با خبرنگار کیهان مصاحبه کن. من تصمیم گرفتم که مصاحبه کنم و از خودم دفاع کنم. مصاحبه انجام شد و من چیزهایی را گفتم که درست می دانستم، اما سه روز بعد وقتی در زندان بودم مصاحبه چاپ شده را دیدم، نوشته های روزنامه چیزهایی بود که من نگفته بودم. کاری از دستم برنمی آمد، با کسی که زندانی است مصاحبه کرده بودند و هر چه خواسته بودند نوشته بودند، به این خیال که من تکذیب نخواهم کرد. سه روز بعد از زندان بیرون آمدم، پیش مرتضوی رفتم و گفتم آنچه در کیهان نوشته شده را من نگفته بودم. مرتضوی گفت که خودش آن نوشته ها را اضافه کرده بود و در حقیقت برای کیهان تعیین کرده بود که من چه گفته ام. من به او گفتم که من مصاحبه کیهان را تکذیب خواهم کرد، مرتضی گفت این کار را نکن، اما من به او گفتم که این کار را خواهم کرد، این تکذیبیه در روزنامه های کشور و در بیرون از ایران چاپ شد.
نکته اینکه من به عنوان نویسنده ای پرکار، در دو مرحله تحت فشارهای مربوط به روابط خصوصی زندگی و روابط کاری و سیاسی ام مجبور به گفتن چیزهایی شدم که ضرورت نداشت، از قول من مصاحبه ای چاپ شد که در آن قاضی خودش مواضع من را در مورد گنجی و سایر زندانیان نوشته بود، در حالی که من چنان حرفی نزده بودم. و نامه ای از من چاپ شد که به بخشی از آن اعتقاد نداشتم و گفتن بخشی دیگر را هم در آن شرایط ضروری نمی دانستم. در بازجویی از من خواسته شد علیه مشارکت، مجاهدین انقلاب و نیروهای روشنفکر و نهضت آزادی بنویسم. من تلاش کردم که در مورد کسانی که قدرت دفاع از خودشان را ندارند چیزی ننویسم، اما تحت همان فشارها در مورد برخی از افرادی که در موقعیت قدرت بودند چیزهایی نوشتم. این نکته را به این خاطر می نویسم که بدانید و همگان بدانند جمهوری اسلامی نظامی است که در آن با زندانی هر کاری می کنند و او را چنان تحت فشار قرار می دهند تا علیه خود و دوستانش موضع بگیرد. خدا را شکر می کنم که من در بهترین شرایط کشور زندانی شدم، چنان که از بچه هایی که در این یکی دو ساله زندانی شده اند برمی آید فشارهای امروز از طاقت افزون است و امکان مقاومت نیست. در همین جا می خواهم چند نکته را در مورد شرایط روانی زندانی اعتـراف کننده بگویم.

4) اعتـراف کننده وقتی اعتـراف می کند چه حالی دارد؟

آنچه باعث می شود تا زندانی سیاسی علیه خود حرف بزند، حاصل یک مکانیسم روانی در بازجویی است به نام مکانیسم تخریب. مخترع این شیوه کا گ ب بود. در این مکانیسم زندانی تحت فشارهای جسمی و روحی قرار می گیرد و به شکلی تخریب می شود که از خودش بدش می آید. نداشتن اطلاعات، تنهایی انفرادی که آدمی را به سوی عناد با خویشتن می برد، احساس رها شدن توسط دیگران و بخصوص همفکرانی که آزاد هستند( بویژه کسانی که از من مهم تر هستند و من به خاطر ارتباط با آنها زندانی ام و آنها خودشان آزادند و به فکر من نیستند)، خلاء شدید عاطفی که زندانی را تا مرز افسردگی شدید و گریستن می برد و خود را عامل این وضع می داند، احساس ضعف در مقابل بازجویانی که از یکسو تو را تحقیر می کنند و تو در برابر آنان کاملا بی دفاع هستی، احساس تمایل به بیرون رفتن به هر قیمت، زندانی را به بازی ای می کشاند که اگر باهوش باشد در یک نامه و یا اعتـرافی تلویزیونی که پخش نخواهد شد، تمام می شود و اگر بدشانس باشد او را به لو دادن دیگران، موضع گیری علیه دوستان و خویشان و حتی تبدیل شدن به یک عامل اطلاعاتی پیش می برد. اعتـراف کننده وقتی دارد اعتـراف می کند، امیدوار است که دیگران حرفهایش را باور نکنند، اما بازجو احساس کند همین قدر کافی است. او در این فکر است که پس از گذشت مدتی همگان این اعتـراف و این نامه را فراموش کنند و او بتواند از این زندان و خاطرات دشوار آن عبور کند. او انتظار ندارد دیگران او را ضعیف و فریب خورده بدانند. او انتظار دارد همه بفهمند که تخت چه شرایطی مجبور به گفتن یا نوشتن شده است. او می ترسد که همه حیثیتی که طی سالها زحمت به دست آورده باقی بماند. از سوی دیگر بازجو هم خوب می داند که نومیدی و یاسی که زندانی به دلیل آن اعتـراف می کند یا نامه مینویسد، فقط تا وقتی که زندانی آزاد نشده و تا چند روز( یا حداکثر یکی دو ماه بعد از آن) باقی می ماند. زندانی پس از اینکه روی بالش خانه اش خوابید و در خیابان راه رفت و زندگی معمولی کرد، به تدریج وحشت زندان را فراموش می کند، گویی که هرگز نبوده است. و بازجو از همین می ترسد. می خواهد میخ را محکم تر بکوبد. نامه را تند تر بنویس. از سوی دیگر بازجو هم می داند که کسی چنین اعتـرافی را باور نمی کند، بنابراین از زندانی می خواهد که دائما تاکید کند که در زندان تحت فشار نبوده است و خودش تغییر جهت داده و آگاه شده است. در این شرایط کسانی که بیرون هستند باید بگویند که زندانی اعتـراف کرده از نظر آنان همان است که قبل از زندان بود. نباید علیه او حرفی بزنند و او را محکوم کنند و او را تحت فشار بیشتر قرار دهند. وقتی تازه از زندان بیرون آمدم، برخورد انسانی و مافوق تصور هادی خرسندی و خانبابا تهرانی و یکی دو بزرگوار دیگر مرا از بحران روحی نجات داد و به من این فرصت را داد که خودم را بازسازی کنم، در مقابل برخورد فرصت طلبانه و غیر انسانی دال. سین. که تمام عقده های بی پایان زندگی اش را در نوشته ای علیه من گفته بود، مرا ویران کرد. بی شک بچه های داخل و خارج می دانند که نباید کسی را که به اندازه کافی در معرض ویرانی است، ویران تر کرد، در مورد بچه های داخل یقین دارم و در مورد بچه های خارج هم امیدوارم. بچه هایی که تازه از زندان آزاد شده اند باید بدانند که ما به عنوان کسانی که تجربه تلخ آنها را چشیده ایم و سرنوشت آنرا می دانیم، آزادی شان را خوش آمد می گوییم و از آنها می خواهیم که مطمئن باشند که هر چه در آن شرایط فشار گفته باشند تغییری در باور ما نسبت به آنها نمی دهد.

5) اعتـراف کننده را به چه شرطی آزاد می کنند؟

علت دستگیری کسی که برای ویران کردنش به اعتـراف وادار شده و یا قرار است در اعتـرافاتش دیگران را ویران کند، درگیری های سیاسی داخل کشور است، قرار است او را از صحنه درگیری حذف کنند یا از طریق او کسانی را بدنام کنند. از سوی دیگر معلوم و واضح است که مردم روی اعتـرافات کسی که پنجاه روز در زندان بوده و پس از طی این مدت اعلام می کند که تحت هیچ فشاری قرار نگرفته و خودش در نهایت سلامت و بدون هیچ فشاری به همان نتایجی رسیده که دیگر زندانیان رسیده اند، حساب نمی کنند. در نتیجه بازجو پس از آزادی تا مدتی مراقب سوژه است. او مطمئن است که این وضع همیشگی نیست، پس تلاش می کند این مدت را طولانی کند. از سوی دیگر زندانی هم در حالی که از حمایت دیگران خوشنود است می خواهد به بازجو نشان بدهد که واقعا موضع سیاسی اش عوض شده است. در این حال زندانی تازه آزاد شده فرصت بازسازی می خواهد. بخشی از این فرصت با تنفس فضای بیرون فراهم می شود، اما بخشی دیگر به گذشت زمان و خسته شدن بازجو و ایجاد سوژه های تازه برای بازجو و افتادن آب ها از آسیاب بستگی دارد. در مورد من این زمان تا سه چهار ماه طول کشید، من در نسل جدید معترفین جزو اولین قربانیان بودم، مضافا بر اینکه من اصرار داشتم این داستان اعتـراف را به فرهنگ و ادبیات هم تبدیل کنم و درسهای بازجو را پس بدهم، که پس دادم، در مورد علی افشاری که مجبور به اعتـراف تلویزیونی شد این زمان خیلی کوتاه بود، در مورد سعیدی سیرجانی این فرصت پیش نیامد و او در زندان بوسیله کسانی که حدس زده بودند او وقتی آزاد شود همه خواهند فهمید بازی چگونه گذشته است، کشته شد. در مورد عزت الله سحابی این مدت با سرعت طی شد و.... بگذریم. در این حالت باید به زندانی تازه آزاد شده کمک کنیم تا هم کمتر تحت فشار قرار بگیرد و هم مطمئن باشد که با یک نامه که تحت فشار نوشته شده است، ما آن همه مقالات زیبا و کارهای موثرش را فراموش نمی کنیم و دوستش داریم و منتظر هستیم تا روزهای سخت او بگذرد.

6) سرنوشت اعتـراف کننده چه می شود؟

کسی که نامه اشتباه کردم می نویسد یا علیه خود و دیگران اعتـراف می کند، بعد از مدتی کارش را ادامه خواهد داد، مسعود بهنود و من و سینا مطلبی مجبور شدیم برای ادامه کار مان به خارج بیاییم ولی کارمان را ادامه دادیم. محمد قوچانی سردبیر یکی از بهترین روزنامه های کشور است و بهترین نوشته ها را می نویسد، عزت الله سحابی مشغول ادامه فعالیت سیاسی اش است. علی افشاری درخواست رفراندوم کرده است و در کارش سربلند است، حتی مرد بزرگی مثل فرهاد بهبهانی که در بدترین و سیاه ترین روزهای کشورمان به بدترین شکلی وادار شد که اعتـراف کند، چند سال بعد نویسنده نشریات دوم خردادی شد و خاطرات روزهای تلخ و سیاه آن اعتـراف را منتشر کرد. نورالدین کیانوری و احسان طبری نیز فارغ از اعتقادی که ما در مورد سازمان سیاسی و طرز فکرشان داریم، سرانجام آثاری از آنان منتشر شد که نشان می داد در تمام سالهای سکوت مجبور بودند و این اجبار آنان را به آن وضعیت کشاند. می بینید! زمان می گذرد و نامه ای را که با خودکار بازجو نوشته باشی باد می برد و دیگران خواهند گفت: هیچ حقیقتی نیست که به زور و زندان شناخته شود.

به امیــد معمـاریان می گوئیم که این روزها خواهند گذشت و امید ما دیگر زندانی نخواهد شد و باز هم زندگی ادامه دارد. بازهم امیــد معمـاریان است که سرش را بالا می گیرد و باز هم این بازجو است که باید خودش را از همگان پنهان کند و حتی مواظب باشد که فرزندانش هم نفهمند که پدرشان چه شغل کثیفی دارد.
به روزبه امیـر ابراهیـمی و شـهرام رفیـع زاده می گوئیم که روزهای سخت تمام شد، آنچه مجبوری بگویی بگو، مردمان تو را دوست می دارند و آزادی ات را حرمت می نهند، سرت را بر بالش نرم خانه بگذار و در خیابان راه برو، عجله نکن، هیچ کس باور نمی کند و لازم نیست که چیزی را تکذیب کنی.
به همه آنهایی که ممکن است مجبور شوند در نامه ای بگویند که بهزاد نبوی و مصطفی تاج زاده آنها را فریب دادند و گمراه کردند می گوئیم که کسی این دروغها را باور نمی کند.

سرت را بر بالش می گذاری، دیگر مجبور نیستی زیر نور وقیح چراغی که تا صبح روشن است بخوابی، فردا هم در زندان انفرادی بیدار نخواهی شد. دوست من! نگران نباش. ما دوستت داریم و منتظر روزهای خوب هستیم.

ابراهیـم نبـوی
14
آذر 1383

 

۱۳۸۸ اردیبهشت ۴, جمعه

بالاتر از هجده سال؟ (نقل از ر.و.زآنلاین)

ابراهیم نبوی ‏ - پنجشنبه 3 اردیبهشت 1388 [2009.04.23]


حالا چه اصراری است که هجده ساله باشند؟ ممکن است بگوئید هجده سالگی سن تشخیص ‏است، ولی اصولا تشخیص چه ضرورتی دارد؟ کی گفته لازم است چیز خوبی انتخاب کنیم که ‏قدرت تشخیص لازم باشد؟ وقتی بزرگترهای مملکت که هفتاد سال سن دارند و اصلا ‏مسوولیت شان در نظام " تشخیص" دادن مصلحت است، حرف شان چهار سال است می ‏خورد به درودیوار و در عوض هر چه خل و چل دارای مشکلات عصبی و کم خوابی و ‏نیروی واکنش سریع تصمیم گیر مملکت هستند، حالا چه مرضی است که انتخاب کنندگان حتما ‏قدرت تشخیص داشته باشند و عاقل باشند؟ وقتی عقل انتخاب شونده را از سوراخ سوزن می ‏توان رد کرد، انتخاب کننده چکاره حسن است؟ ‏
به نظر من ممکن است این دکتر محمود در موردمسائل اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و ‏فرهنگی و نظامی عقلش نرسد چه می گوید، اما در مورد سن انتخابات یک چیزی می فهمد که ‏می گوید سن انتخابات را از هجده سال باید بیاوریم پائین تا پانزده سال. اتفاقا یکی از راههای ‏تشخیص درست همین است. مگر نمی گویند عقل بچه به چشمش است. شما دیروز دیدید که ‏سخنرانی احمدی نژاد در ژنو شکست خورد، امروز جشن پیروزی گرفته شد. این یعنی چشم ‏مهم تر از عقل است، وقتی تلویزیون می گوید پیروز شد، و چشم آدم تلویزیون می بیند آدم ‏احساس پیروزی می کند. ‏
یا مثلا دو هفته قبل در حضور احمدی نژاد تیم فوتبال ایران شکست خورد، اگر هیچی به ‏مسوولان کشور نمی گفتیم تمام بازیکنان تیم فوتبال عربستان را می انداختند توی زندان اوین و ‏اعلام می کردند بخاطر حضور رئیس جمهور در استادیوم ما نه تنها شکست نخوردیم، بلکه ‏پیروز هم شدیم، بعد هم به همه اعضای تیم فوتبال ایران صد کیلو سیب زمینی داده می شد تا ‏یک ماه کوکو سیب زمینی بخورند و چاق بشوند و چله بشوند تا روز 22 خرداد احمدی نژاد ‏بیاید و آنها را بخورد. ‏
به این می گویند آدمی که عقلش توی چشمش است. فکر می کنید کار سختی است که شما در ‏هفت تا شبکه تلویزیونی اعلام کنید تیم ملی ایران سه بر صفر عربستان را شکست داد و مایلی ‏کهن به جای عادل فردوسی پور برنامه نود اجرا کند و پیروزی تیم ملی را جشن بگیرد؟ حتی ‏خودتان هم توی استادیوم باشید کم کم شک می کنید، نکند ما پیروز شدیم و من عقلم نمی رسد ‏و چشمم ندیده است؟ این جوری می شود که بهتر است عقل مردم به چشمشان باشد. ‏
به همین دلیل است که به نظر من پانزده سال هم یک هوا زیاد است. خیلی از بچه های پانزده ‏ساله هستند که شروع می کنند به کتاب خواندن و ممکن است کتاب های تاریخی بخوانند و ‏موقعی که تاریخ گذشته را می خوانند ممکن است به این نتیجه برسند که جهان امروز ایجاد ‏نشده و قبلا وجود داشته است. آنوقت به گذشته که نگاه می کنند ممکن است به نظرشان برسد ‏که یک زمانی بود که هر روز توی سر مردم نمی زدند. یا ممکن است همین جوان پانزده ساله ‏در درس سطح شیب دار فیزیک به این نکته پی ببرد که ممکن است این سطح شیب دار آخرش ‏او را برساند وسط منطقه بازیافت زباله توی بغل رئیس محترم جمهور. به همین دلیل به نظر ‏من سن پانزده سال هم چهار پنج سالی زیاد است. ‏
اگر بخواهیم منطقی فکر کنیم، بهتر است سن رای دادن پسران را بگذاریم ده سال و دختران ‏هم از سن هفت سالگی که مانتو روسری پوشیدن را برای دبستان شروع می کنند، حق رای ‏داشته باشند. این جوری که بشود صندوق های رای گیری هم می شود شبیه مراسم استقبال از ‏رئیس جمهور که همه بچه ها دسته دسته با معلمین می آیند و آبمیوه می خورند و همدیگر را ‏نیشگون می گیرند و انگشت توی چشم هم می کنند و تف می مالند به سر همدیگر، می شود ‏یک جامعه باحال که قطعا قول می دهم در آن احمدی نژاد بتواند دوباره رئیس جمهور شود. ‏
البته این مواردی که گفتم دلایل خوبی است برای اینکه به این نتیجه شبه منطقی برسیم که سن ‏رای دادن از هجده سال به ده سال کاهش یابد، البته من با پنج سال هم مخالف نیستم، چون در ‏مورد ده ساله ها هم یکی از خطرات بسیار بزرگ این است که بچه های ده ساله چون سواد ‏خواندن و نوشتن دارند، طبیعتا ممکن است از رئیس جمهور و دولت خوششان نیاید، چون می ‏توانند کلمات را بخوانند، و یک دفعه می بینی رفتند به یک نفر دیگر رای دادند. به نظر من ‏حالا که می خواهیم به یک جامعه آرمانی برسیم، چرا بچه ها از پنج سالگی حق رای نداشته ‏باشند؟ ‏
وقتی یک بچه پنج ساله بامزه که تازه زبانش باز شده و به سینیور می گوید " شینیور" آن هم ‏در آمریکای لاتین می تواند " ماحموت" را به عنوان رئیس جمهور ایران تشخیص بدهد و با ‏انگشتش اشاره کند( البته نوع اشاره انگشتی دقیقا مشخص نیست) چرا بچه ایرانی نتواند؟ مگر ‏بچه های ایرانی چه چیزشان از بچه های ونزوئلا و کوبا و بولیوی کمتر است؟ گیریم که بچه ‏های ایرانی حق ندارند مثل بچه های ونزوئلا و بولیوی از بودجه نفت کشور ما استفاده کنند و ‏دولت ایران لازم نیست برای شان مدرسه بسازد، ولی عقل شان که کمتر نیست. حق ندارند، ‏عقل که دارند. به همین دلیل به نظر من سن پنج سال برای انتخابات سن خوبی است. و پیشنهاد ‏می کنم حالا که مجلس می خواهد سن انتخاب کنندگان را از هجده سال بیاورد روی پانزده ‏سال، یک دفعه ببرند روی پنج سال. چه فرقی می کند؟ مال باباشان که نیست! به کلی بچه ‏پرانگیزه هم کمک می کنند که علاوه بر اشارات انگشتی به رئیس جمهور، او را انتخاب کنند.‏
البته، باید این نکته را هم توضیح بدهم که سن پنج سال هم یک جورهایی خطرناک است. ژان ‏پیاژه معتقد است که حافظه بعضی بچه ها تصورات شش ماهگی را هم به یاد دارند. حالا ‏فرض کنید تعداد این بچه ها زیاد باشد و یک دفعه شصت هفتاد درصد بچه های پنج ساله ‏یادشان باشد که در شش ماهگی شان که هنوز تصویرش را در ذهن دارند، خاتمی رئیس ‏جمهور بود و یک چیزهایی از کاغذ بود که باباشان می خواند و آنها پاره اش می کردند و ‏مامان شان ماتیک می مالید و چکمه می پوشید و می رفت با باباشان میهمانی و یک چیزهای ‏قرمزی بود که به آنها می گفتند گوجه فرنگی و یک دفعه می بینی همین بچه های پنج ساله به ‏همین دلیل رفتند به یکی دیگر رای دادند، به همین دلیل و به ضرس قاطع من معتقدم باید سن ‏رای دهندگان به حداقل دو سال کاهش پیدا کند. ‏
البته، واقعیت این است که دو سال یک کمی زیاد است، چرا بچه ها وقتی به دنیا می آیند حق ‏رای دادن نداشته باشند؟ این جوری هم خبری از اطراف ندارند و نه چشم شان می بیند و نه ‏گوش شان می شنود و نه بوی بد را تشخیص می دهند و نه فرق کوتوله و دراز را می فهمند و ‏در بهترین سن برای رای دادن هستند. فرض کنید یک بچه دو ماهه عزیز، که هر روز یک ‏نفر جلویش با یک لباس کردی و بلوچی و عربی و ترکمنی و لری حاضر شود و دائم اداهای ‏مختلف دربیاورد و بچه را بخنداند. این بچه از مال دنیا چه می خواهد؟ یک پوره سیب زمینی ‏می خورد که ماشاء الله تا انتخابات دولت قیمتش را پائین کشانده، یا شیر می خورد که دولت ‏قیمت شیر را هم آورده و رسانده به کف زمین. فقط بچه های کوچک یک عیبی دارند و آن این ‏که می گویند باید حرف راست را باید از بچه شنفت. البته من نمی دانم، اگر در اینجا منظور ‏حرف راست در مقابل حرف دروغ باشد، این بچه ها هم برای دولت خطرناکند، اما اگر ‏منظور از راست در مقابل چپ باشد، بهترین سن برای انتخاب کردن همان سن ولادت است. ‏

۱۳۸۸ فروردین ۶, پنجشنبه

اصلاح طلبان در برابر پنج گزينه(نقل از ر.و.زآنلاین)

احمد زيدآبادي - چهارشنبه 28 اسفند 1387 [2009.03.18]

به عنوان كسي كه بسيار نگران از دست رفتن سرمايه‌ فرهنگي و اجتماعي گرانقدري به نام محمد خاتمي در ‏انتخابات رياست جمهوري و پس از آن بود، خوشحالم كه وي پاي خود را از اين معركه كنار كشيد تا به اميد ‏خداوند در شرايطي مناسب، نقشي مهمتر و مفيدتر براي جامعه ايران بازي كند.‏

به واقع، مهمترين انگيزه‌اي كه مرا بر آن مي داشت تا به اصرار از آقاي خاتمي بخواهم در اين دور از ‏انتخابات وارد نشود، تحليل خاصم از شرايط امروز ايران بود، شرايطي كه آقاي خاتمي در مقام رئيس جمهور ‏تاثيري بر آن نمي‌داشت اما عملا قرباني آن مي‌شد.‏

قاعدتا اين وسوسه نفساني گاهي به سراغم مي‌آمد كه: چرا خودت را با اين دوستان نه چندان شكيبا درگير ‏مي‌كني؟ بگذار بيايد و قرباني شود تا چيزي كه با كلام و نظريه قابل اثبات نيست، در واقعيت خود را به اثبات ‏رساند.‏

اما بر اين وسوسه غلبه كردم و با خود گفتم: اگر به راستي تحليل‌ات اين است – هر چند كه قطعيتي براي ‏صحت آن نمي‌توان قائل شد – وظيفه‌ات اين است كه در حد توان خود نسبت به آن هشدار دهي.‏

به هر حال، آقاي خاتمي نه به علت هشدار امثال من، بلكه به دليل شرايط عيني كه برايش پيش آمد، از صحنه ‏رقابت انتخاباتي خارج شد.‏

اينكه برخي از حاميان آقاي خاتمي از وي خشمگين‌اند، به هيچ روي موجه نيست. آنها در واقع بايد از خود ‏خشمگين باشند كه در صدد برآمدند تا با معذب كردن وجدان اخلاقي محمد خاتمي، و به منظور آرام كردن ‏وجدان خود، بر او باري را تحميل كنند كه خودش واقع بينانه‌تر از همه اطرافيانش به عاقبت آن آگاه بود.‏

وجدان آقاي خاتمي هم نبايد معذب باشد چرا كه در اين جهان، هر كس به اندازه وسع و توان خويش مسئوليت ‏دارد و طلب بيش از آن، غير مسئولانه و غير اخلاقي است.‏

در هر صورت، آقاي خاتمي از صحنه رقابت كنار رفته و اكنون اصلاح طلبان نمي توانند در سايه محبوبيت ‏عمومي او، ضعف‌هاي ساختاري و تاريخي خود را پنهان كنند.‏

شايد انتخابات پيش رو، فرصتي براي جبران برخي از اين ضعف‌ها باشد و شايد هم نباشد. بستگي به اين دارد ‏كه اصلاح طلبان مي خواهند چه بكنند.‏

گزينه‌هاي پيش روي اصلاح طلبان اكنون متعدد است.‏

آنان مي توانند به توصيه آقاي خاتمي به حمايت از مير حسين موسوي برخيزند. ‏

آنان مي توانند با حمايت از مهدي كروبي، آقاي موسوي را به كناره گيري به نفع وي ترغيب كنند.‏

آنان مي‌توانند چهره‌اي تازه را براي حضور در انتخابات به صحنه بفرستند.‏

آنان مي‌توانند از صحنه رقابت كناره گرفته و در انتخابات شركت نكنند.‏

و سرانجام آنكه آنان مي‌توانند به سراغ عبدالله نوري رفته و از او بخواهند كه براي حفظ و پايداري گفتمان ‏اصلاح طلبي واقعي، وارد گود انتخابات شود.‏

در واقع، گزينه‌اي جز اين پنج مورد وجود ندارد.‏

بدين ترتيب، اينكه مجموعه نيروهاي – به قول آقاي خاتمي – "خواهان تغيير" چه گزينه‌اي را دنبال خواهند ‏كرد، نشانه‌اي از توان و موقعيت واقعي آنان در صحنه شفاف پس از عدم حضور محمد خاتمي است.‏

آيا آنان سهيل ترين و در نتيجه كم اثرترين گزينه را انتخاب مي‌كنند و يا اينكه به دنبال سخت ترين اما ‏تاثيرگذارترين گزينه خواهند رفت؟

مسلما انتخاب هر يك از گزينه‌هاي فوق با تشريح صادقانه پيامد آنها، از نقطه نظر اخلاق سياسي مجاز است، ‏اما آنچه مجاز نيست، برگزيدن ساده ترين گزينه و معرفي آن به مردم به عنوان موثرترين گزينه‌هاست!‏

۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه

بودن یا نبودن، مسأله این است ...



خودسوزی اول: 10 بهمن ، مقابل ساختمان ریاست جمهوری، بازمانده زلزله بم
خودسوزی دوم: حدود 25 بهمن ، مقابل ساختمان مجلس شورای اسلامی ، جانباز جنگ
خودسوزی سوم: حدود 29 بهمن ، مقابل بنیاد شهید انقلاب اسلامی ، جانباز شیمیایی اهل خرم آباد (كارمند سازمان آب و فاضلاب لرستان و رئيس شورای حل اختلاف شماره ۱۴ خرم‌آباد-روزنامه «جمهوری اسلامی»- شماره روز پنج‌شنبه، اول اسفند)

می گم چطوره هممون بریم خودمون رو بسوزونیم، خیال سیدعلی راحت بشه! (ولی خدایی طرف عجب جنمی داشته، حاضر نشده خفت تحمل کنه ، ترجیح داده بمیره اما گوسفند نشه!)


۱۳۸۷ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

یه پرسش اساسی


از این حرکت خیلی خوشم اومد!

علی الخصوص این یکی :

خبر بد : خدایی وجود ندارد
خبر خوب : به آن نیازی ندارید

۱۳۸۷ بهمن ۱۵, سه‌شنبه

ده خطای بزرگ شاه ‏ (نقل از ر.و.زآنلاین)

ابراهيم نبوي - سه شنبه 15 بهمن 1387 [2009.02.03]


یک مقاله خواندم از مصطفی امین یکی از دو برادر امین و روزنامه نگار مشهور و صاحب ‏سبک مصری که در سال 1357 در اخبار الیوم چاپ شده است و نویسنده آن ده خطای ‏بزرگ شاه را نوشته بود. این ها خطاهایی هستند که باعث سقوط شاه شدند. ‏

شاید مصطفی امین این مقاله را بعدها برای رهبران جمهوری اسلامی هم فرستاد تا آنها دیگر ‏اشتباهات شاه را تکرار نکنند، و اصولا همین است که جمهوری اسلامی با وجود خطاهای ‏زیادی که کرده است، هیچ وقت خطایی نمی کند که باعث سقوطش شود. ده خطای بزرگ شاه ‏چنین است:‏

اولين خطای شاه اين بود كه ميلياردها دلار صرف خريد اسلحه كرد،‌ در حالی که بلد نبود از ‏آن استفاده کند. در عوض جمهوری اسلامی بدون این که هیچ پولی برای خرید اسلحه بدهد، با ‏یک انقلاب همه آن اسلحه ها را به دست آورد و از آنها برای حفاظت از نظام استفاده کرد. ‏

دومین خطاي شاه اين بودكه مردم را فريب می داد، به آنها وعده آزادي و انتخابات آزاد ‏مي‌داد، ولی به وعده اش عمل نمی کرد. اما جمهوری اسلامی بیخودی مردم را علاف نکرد و ‏منتظر نگذاشت، نه وعده انتخابات آزاد داد و نه اجازه داد مردم به این مزخرفات فکر کنند.‏

سومین خطاي شاه اين بودكه به اصلاحات بزرگ و ساختن کارخانه های عظیم دست ‌زد، ولي ‏هویت ايراني را فراموش كرد، شاه شلوار خارجي پای مردم می کرد و تهران پربود از ماشین ‏های آخرین سیستم. اما جمهوری اسلامی اشتباه شاه را نکرد، اولا بیخودی اجازه اصلاحات ‏بزرگ را نداد و جلوی آن را محکم گرفت، ثانیا اینقدر از هویت ایرانی دفاع کرد که همه مردم ‏روستا و شهر خودشان شلوار خارجی پای شان کردند و تهران پر شد از ماشین خارجی، بدون ‏اینکه کسی هم به آن اعتراض کند.‏

چهارمين خطاي شاه اين بود كه او یک گروه بزرگ نسل جوان و روشنفكر را می فرستاد در ‏دانشگاه‌هاي اروپا و آمريكا درست بخوانند، آنها هم وقتی درس می خواندند و برمی گشتند به ‏ایران، دنبال عدالت و آزادی بودند. اما جمهوری اسلامی از همان اول به جوانان و ‏روشنفکرانی که خارج می رفتند گفت که بیخودی خودشان را علاف نکنند و دنبال عدالت و ‏آزادی به ایران برنگردند و اگر عدالت و آزادی می خواهند همانجا که هستند بمانند و اگر هم ‏خواستند به ایران بیایند، نهایتا برای قورمه سبزی و زعفران تشریف بیاورند. ‏

پنجمين اشتباه شاه اين بودكه نفهميد حکومت زماني ثبات پیدا می کند كه به قلب مردم کشور ‏تكيه داشته باشد. اما برخلاف حکومت احمق شاه، جمهوری اسلامی همان دو سه سال اول ‏فهمید که باید به قلب تک تک مردم تکیه داشته باشد، به همین دلیل تک تک آنها را دستگیر ‏کرد و به آنها فهماند که به قلب شان تکیه دارد و مردم هم از وقتی فهمیدند حکومت به قلب ‏شان تکیه دارد، خیال شان راحت شد.‏

ششمین خطاي شاه اين بودكه به ايمان اسلامي ملت ایران اعتماد نداشت و فکر می کرد ملت ‏ایران مسلمان نیستند، در حالی که این ملت در انقلاب نشان دادند با تمام وجود مسلمان هستند، ‏و نشان دادند یک حکومت دینی می خواهند و آن حکومت را هم به دست آوردند. حکومت ‏دینی هم اولین چیزی که فهمید این بود که ملت ایران مسلمان هستند و باید نماز بخوانند و ‏روزه بگیرند و جهاد کنند و حجاب داشته باشند ، هرچه این مردم می گفتند بابا ما مسلمان ‏نیستیم و اصلا نماز و روزه و حجاب را بیخیال، حکومت می گفت، نخیر، ما مطمئنیم که شما ‏ملت مسلمانی هستید. حکومت چنان به مسلمان بودن ملت ایران ایمان داشت که از طریق ‏رادیو و تلویزیون و روزنامه و مجله و سپاه و بسیج دائما در حال اثبات مسلمان بودن مردم ‏ایران به خود مردم بود.‏

هفتمين خطاي شاه اين بود كه به نیروی امنیتی خودش، یعنی ساواک، اعتقاد داشت و ساواک ‏هم دائما می گفت که مردم در آرامش بسر مي‌برند و شاه را مي‌خواهند. رژیم سابق این را ‏باور می کرد، به همین دلیل وقتی انقلاب شد اصلا باورش نمی شد که مردم انقلاب کردند، در ‏حالی که جمهوری اسلامی یک وزارت اطلاعات دارد که دائما اطلاع می دهد که معلمان هیچ ‏مشکلی ندارند جز مشکل حقوق، با این حال دادگاه معلمان را دستگیر می کند، وزارت ‏اطلاعات اعلام می کند که هیچ تشکیلاتی باقی نمانده که قصد براندازی داشته باشد، ولی ‏دادستانی ماهی ده نفر را می گیرد و به زور مجبورشان می کند اعتراف کنند که قصد ‏براندازی دارند، وزارت اطلاعات می گوید که دانشجویان اهل دشمنی با نظام نیستند، اما ‏حکومت باور نمی کند و باز هم دانشجویان را زندانی می کند. ‏

هشتمين خطاي شاه اين بود كه تصميماتش را دیر می گرفت، مثلا وقتی باید آزادی می داد ‏اینقدر آزادی نمی داد که وقتی می داد همه کشور به هم می ریخت. یا وقتی می فهمید باید ‏زندانیان را آزاد کند که دیگر فایده ای نداشت. یا وقتی حاضر می شد انتخابات آزاد برگزار کند ‏که مردم داشتند برای رفتن حکومت رفراندوم برگزار می کردند، در حالی که جمهوری ‏اسلامی همه تصمیماتش را بموقع می گیرد، سی سال است که بموقع تصمیم گرفته است آزادی ‏ندهد، سی سال است بموقع تصمیم گرفته است انتخابات آزاد برگزار نکند و بیست سال قبل ‏تصمیم اش را در مورد زندانیان سیاسی گرفت.‏

نهمين خطاي شاه اين بود كه نمی دانست دنيا تغيير كرده است، و مردم روشنتر و با سوادتر از ‏قبل شده اند، به همین دلیل مردم ایران همیشه پنج سال از بقیه دنیا عقب بودند و حکومت ایران ‏همیشه همه چیز را پنج سال دیر به مردم می داد، در حالی که جمهوری اسلامی می داند که ‏دنیا تغییر کرده است و مردم دنیا باسوادتر از قبل شده اند، به همین دلیل اگر سی سال هم ‏بگذرد، حکومت ایران چیزهایی را که در همه جای دنیا حق طبیعی مردم است، به آنها نمی ‏دهد، البته مردم هم به جای اینکه چیزهایی که همه جای دنیا هست در ایران داشته باشند، می ‏توانند همه شان بروند به خارج و همه چیزهای خوب را در خارج به دست بیاورند.‏
‏ ‏
دهمین خطاي شاه اين بود كه از انقلاب افغانستان و سقوط حکومت اتیوپی درس نگرفت، در ‏حالی که جمهوری اسلامی از سقوط همه حکومت ها در ایران درس عبرت گرفت و از هر جا ‏دیگ حکومت های دیکتاتوری ترکیده بود، همان جا را لحیم کرد. اگر در برمه خانمی رهبر ‏معترضین است جمهوری اسلامی زن ها را گرفت، اگر در یونان دانشجویان به حقوق خود ‏رسیدند و در پاریس هم شورش دانشجویان دوگل را به خانه اش فرستاد، جمهوری اسلامی ‏نفس دانشجوها را گرفت اگر در لهستان کارگرانی که چشمشان ضعیف بودند شلوغ کردند در ‏ایران هم اسانلو را گرفتند و تا خورد زدند که چشم دیگرش هم کار نکند. اگر در چکسلواکی ‏قدیمی واسلاو هاول نمایشنامه نویس اعتراض ها را رهبری کرد و به ریاست رسید، جمهوری ‏اسلامی همه نمایشنامه نویس ها را سوار اتوبوس کرد و چون اتوبوس به دره نرفت دو سه ‏نفرشان را خودسرانه کشت و بقیه را فرستاد به پاریس. همین طور بگیر و برو. پس محکم بیخ ‏قضیه را گرفت که به هیچ وجه اتفاقاتی که آنجا ها افتاد، در ایران نیفتد.‏

نتیجه گیری اخلاقی: هیچ کس بیشتر از کسی که انقلاب کرده، از انقلاب نمی ترسد.‏
نتیجه گیری پلیسی: فقط کلکسیونرها هستند که اسلحه می خرند و از آن استفاده نمی کنند.‏
نتیجه گیری حقوقی: آزادی چیز خوبی است، آدم چیز خوب را به بقیه نمی دهد.‏
نتیجه گیری اجتماعی: هیچ وقت به زور شلوار خارجی پای مردم نکنید، اگر این کار را کردید ‏زیرشلواریتان را می کشند سرتان. ‏


۱۳۸۷ بهمن ۱۴, دوشنبه

باد فیروزآباد و و نسیم ارادان (نقل از ر.و.ز آنلاین)

ابراهيم نبوي - دوشنبه 14 بهمن 1387 [2009.02.02]

po_nabavi_01.jpg

در راستای اینکه تا وقتی میرحسین و خاتمی ما را دق ندهند هیچ کدام نامزد نمی شوند و من ‏به همین دلیل آنها را عامل شهادت خودم می دانم، لذا از کلیه شرکت کنندگان در آزمون امروز ‏خواهشمندم به سووالات زیر پاسخ داده و یکی از گزینه ها را انتخاب یا آزمون را تحریم کنند ‏و نتیجه را برای هرکسی که خواستند ای میل فرمایند. ‏

سووال اول: با توجه به اینکه محصولی مسوول ستاد انتخاباتی احمدی نژاد وزیر کشور و ‏برگزار کننده انتخابات شده است، و فرمانده نیروهای نظامی کشور اعلام کرد در انتخابات ‏طرفدار احمدی نژاد است و رهبر انقلاب چند ماه قبل از انتخاب مجدد وی حمایت کرد، به ‏نظرشما برای برگزاری انتخابات دموکراتیک چه کار دیگری باید صورت بگیرد؟ ‏
گزینه اول: همه نامزد های رقیب احمدی نژاد را باید قبل از انتخابات زندانی کنند.‏
گزینه دوم: سازمان ملل هم از انتخاب احمدی نژاد حمایت کند.‏
گزینه سوم: قوه قضائیه اعلام کند رای دادن به دیگران غیرقانونی است.‏
گزینه چهارم: سازمان کنفرانس اسلامی از انتخاب احمدی نژاد حمایت کند.‏

سووال دوم: اگر بدانیم که آیت الله ناصر مکارم شیرازی گفته است" اردوغان بخاطر دفاع از ‏مردم غزه لیاقت دریافت جایزه نوبل را دارد" و بفهمیم که یک هفته قبل طرفداران آیت الله ‏مکارم شیرازی بخاطر دفاع شیرین عبادی برنده جایزه نوبل از مردم غزه به او حمله کرده ‏اند، چه نتیجه ای می گیریم؟ ‏
گزینه اول: اگر خانه اردوغان در تهران بود به آن حمله می کردند.‏
گزینه دوم: قرار است اردوغان نوبل بگیرد تا او را کتک بزنند.‏
گزینه سوم: بهتر است جایزه نوبل را از عبادی بگیرند و به اردوغان بدهند. ‏
گزینه چهارم: جایزه نوبل را ایرانی ها نگیرند، هر کسی می خواهد بگیرد.‏

سووال سوم: آقای هاشمی رفسنجانی گفته است: " هیچ حکومتی بدون حضور مردم دوام ‏نخواهد داشت." لطفا مثال مناسب را برای حضور مردم و محل حضور آنان بزنید.‏
گزینه اول: حکومت کوبا بادوام است، مردم کوبا در آمریکا حضور دارند. ‏
گزینه دوم: حکومت ایران بادوام است، مردم آن در لس آنجلس حضور فعال دارند.‏
گزینه سوم: حکومت صدام با دوام بود، مردم عراق در ایران حضور فعال داشتند.‏
گزینه چهارم: مهم این است که مردم حضور داشته باشند، محل آن مهم نیست. ‏

سووال چهارم: با توجه به اهمیت زمان، اگر سردار محصولی گفته باشد که " به زودی ‏دشمنان ایران نابود می شوند." منظورش از بزودی چه مدتی است؟
گزینه اول: ده سال دیگر؟‏
گزینه دوم: سی سال دیگر؟‏
گزینه سوم: دویست سال دیگر؟‏
گزینه چهارم: وقتی هفت تا کفن پوساندیم.‏

سووال پنجم: اگر مطمئن باشیم که آیت الله خامنه ای با گروهی از زندانیان آزاد شده از بند ‏رژیم های مستبد که به تهران رفته اند، دیدار کرده است، احتمالا ایشان آیت به آن زندانیان چه ‏جمله مهمی گفته است.‏
گزینه اول: زندان بد است، ما از آن بدمان می آید.‏
گزینه دوم: ما با زندان مخالفیم، بقیه با آن موافقند.‏
گزینه سوم: بقیه زندانی می کنند، ما خیلی خوبیم.‏
گزینه چهارم: چرا شما به من اینجوری نگاه می کنید؟

سووال ششم: با توجه به اینکه میرحسین موسوی اعلام کرده است " تا اردیبهشت نمی توانم ‏تصمیم بگیرم" و انتخابات در خرداد برگزار می شود، یکی از گزینه ها را انتخاب کنید.‏
گزینه اول:عجله کار شیطان است.‏‎ ‎
گزینه دوم: پنج دقیقه دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است.‏
گزینه سوم: هستم، ولی خسته ام!‏
گزینه چهارم: رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود، ولی به انتخابات نمی رسد.‏

سووال هفتم: می دانیم که سرلشگر فیروزآبادی گفته است " احمدی نژاد باید بماند، اگر برود ‏بادمان می خوابد." از طرف دیگر می دانیم وی اینقدر چاق است که به این سادگی بادش نمی ‏خوابد، با این پیش فرض ها چه رابطه ای میان باد فیروزآبادی و ماندن احمدی نژاد است؟
گزینه اول: اگر رژیم سخت بگیرد، احمدی نژاد می ماند، بادش هم نمی خوابد.‏
گزینه دوم: اگر رژیم شل و ول بگیرد، بادش بیشتر می شود، اما احمدی نژاد می رود.‏
گزینه سوم: برای خوابیدن بادش تغییر رژیم لازم نیست.‏
گزینه چهارم: همین باد باعث آن نسیم تحقق دولت است.‏


پيروزي با كدام قرائت؟ (نقل شده از ر.و.ز آنلاین)


احمد زيدآبادي - دوشنبه 14 بهمن 1387 [2009.02.02]

po_zeydabadi_01.jpg

غزه زخمي عميق برداشته و داغي بزرگ ديده است. اسرائيل موشك پراني حماس را علت تهاجم خود به نوار ‏غزه اعلام كرده و حماس نيز خوي تجاوزگري اسرائيل را عامل حمله به اين منطقه قلمداد كرده است.‏

اسرائيل مي‌گويد به همه اهداف خود در جنگ غزه دست يافته و حماس مي گويد اسرائيل به هيچيك از اهداف ‏خود دست نيافته است. اسرائيل اعلام پيروزي كرده، حماس نيز دقيقا همين كار را كرده است.‏

در گوشه و كنار جهان بين هواخواهان هر يك از دو طرف دعوا در باره اينكه كداميك پيروز اين جنگ لعنتي ‏شده‌اند، بگو مگوست. در كشور ما همه بايد بگويند حماس برنده جنگ است و اگر جز اين گفته شود، معنايش ‏حمايت از اسرائيل است كه در ديار ما بزرگترين اتهام روي زمين است.‏

اگر به فرض اسرائيل به همه اهداف خود در جنگ غزه هم دست يافته باشد، اين فقط علامت قدرت آن است و ‏نه دليل حقانيت آن. اما چنين استدلالي هم در كشور ما به معناي حمايت از اسرائيل است، چرا كه به زعم ‏صاحبان قدرت، اسرائيل علاوه بر آنكه ناحق است، حتما هم بايد شكست خورده باشد و حماس افزون بر آنكه ‏حق است، حتما بايد پيروز شده باشد!‏

اينكه چه ارتباطي بين پيروزي و حقانيت است، امر پيچيده‌اي نيست. طرف حق مي‌تواند پيروز باشد يا شكست ‏بخورد. طرف ناحق هم همينطور، پس چرا در كشور ما اين دو چنان لازم و ملزوم يكديگرند كه شك در يكي ‏مترادف شك در ديگري است؟

اين مساله گويا فقط مختص صاحبان قدرت در كشور ما نيست. سوريه و حزب الله و جهاد اسلامي و حماس ‏نيز از همين عينك به جهان مي نگرند و بي دليل نيست كه همه به اعلام ناحق بدون اسرائيل در حمله به نوار ‏غزه و حتي اعلام شكست آن بسنده نكرده‌اند بلكه تاكيد غليظ و ويژه‌اي بر پيروزي حماس داشته‌اند.‏

حماس مي توانست اعلام حقانيت كند، اعلام مظلوميت كند، اما چه اصراري به اعلام پيروزي در اين جنگ ‏يك طرفه و خانمانسوز دارد؟

اگر يك شهروند عادي فلسطيني از رهبران حماس بپرسد كه آيا نابودي زيرساخت‌هاي دولتي در نوار غزه، بي ‏خانمان شدن دهها هزار مردم عادي، كشتار بيش از 1300 نفر از جمله شمار زيادي زنان و كودكان و ‏بازگرداندن شرايط نوار غزه به دوران ماقبل صنعتي پيروزي است، آنها چه پاسخي خواهند داد؟

مسلما اينها همه مي تواند نشانه بيرحمي اسرائيل باشد، اما چرا علامت پيروزي حماس ديده مي‌شوند؟

شايد پاسخ همه اين پرسش‌ها اين باشد كه حماس مي خواهد استراتژي مبارزاتي خود را مفيدترين استراتژي ‏براي آزادي فلسطين معرفي كند و از همين رو، جنگي خانمانسوز را پيروزي مي‌داند.‏

استراتژي پرتاب موشك‌هاي قسام كه برخي نام «فشفشه» بر آنها مي گذارند، اما پر هزينه است و اين نكته‌اي ‏نيست كه حماس حاضر به اعتراف به آن باشد.‏

راههاي بسيار كم هزينه تر و بهتري براي فلسطيني ها در جهت آزادسازي سرزمين هاي اشغالي وجود دارد ‏كه در كشور ما سخن از آنها به معناي دفاع از اسرائيل است.‏

فلسطيني‌ها بدون شك مي توانند با سازماندهي يك جنبش فراگير ضد خشونت عليه ادامه اشغال سرزمين ها، ‏ساخت ديوار امنيتي و گسترش شهرك هاي يهودي نشين عرصه را چنان بر زمامداران تل‌آويو تنگ كنند كه ‏چاره‌اي جز بازگشت به مرزهاي سال 1967 نداشته باشند.‏

چنين جنبشي، هم سبب وحدت فلسطيني‌ها خواهد شد، هم حمايت قاطع جامعه بين المللي را در پي خواهد داشت ‏و هم شكاف در جامعه اسرائيل را دامن خواهد زد.‏

در كشور ما اما سخن از جنبش مدني عليه اسرائيل و تاكيد بر برچيدن ديوار امنيتي و شهرك هاي يهودي ‏نشين، به معناي حمايت از اسرائيل تلقي مي‌شود چرا كه چنين تحركاتي نابودي اسرائيل را سبب نخواهد شد.‏
گويا حماس با چنين دركي، ترجيح مي‌دهد به بهاي واكنش‌هاي هولناك اسرائيل و تفرقه در صفوف فلسطيني‌ها، ‏از پرتاب موشك‌هاي كم اثر قسام به شهرهاي اسرائيلي دست برندارد.‏

البته اينكه فلسطيني ها از جمله حماس چگونه مي خواهند سرنوشت خود را رقم بزنند به خود آنان مربوط ‏است، اما بيم من از آن است كه مسئولان كشور ما هم وقتي از پيروزي ايران در جنگ احتمالي با آمريكا و ‏متحدانش سخن مي گويند، منظورشان از نوع پيروزي حماس در جنگ 22 روزه غزه باشد يعني كشتار وسيع ‏غيرنظاميان، نابودي زيرساخت‌ها و آوارگي مردم بر روي ويرانه‌هاي ناشي از بمباراني وسيع و بيرحمانه.‏
خداوند كشور ما را از اين نوع پيروزي ها در امان دارد.‏


۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه


اینو برام ایمیل کردن. جالب بود گفتم اینجا بذارمش.


*****

همین چند هفته پیش بود که یک ایرانی داخل بانک در منهتن نیویورک شد و یک بلیط از دستگاه گرفت.

وقتی شمارش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد
سفرسفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری بمبلغ 5000 دلار داره

کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای اعطای وام نیاز به قدری وثیقه و گارانتی
داره..

و مرد هم سریع دستش را کرد توی جیبش و کلید ماشین فراری جدیدش راکه دقیقا جلوی در بانک پارک
کرده بود را به کارشناس داد و رئیس بانک هم پس از تطابق مشخصات مالک خودرو بالاخره با وام آقا موافقت کرد آنهم فقط برای دو هفته کارمند بانک هم سریع کلید ماشین گرانقیمت را گرفت وماشین به
پارکینگ بانک در طبقه پائین انتقال داد..

خلاصه مرد بعد از دو هفته همانطور که قرار بود برگشت 5000 دلار + 15.86دلار کارمزد وام راپرداخت
کرد. کارشناس رو به مرد کرد و از قول رئیس بانک گفت " از اینکه بانک ما رو انتخاب کردید متشکریم "

و گفت ما چک کردیم ومعلوم شد که شما یک مولتی میلیونر هستید ولی فقط من یک سوال برام باقی مانده که
با این همه ثروت چرا به خودتون زحمت دادین که 5000 دلار از ما وام گرفتید؟

ایرونی یه نگاهی به کارشناس بیچاره کرد و گفت: تو فقط به من بگو کجای نیویورک میتونم ماشین 250.000 دلاری رو برای 2 هفته با اطمینان خاطر و با فقط 15.86 دلار پارک کنم !!!!!!!!!


******



۱۳۸۷ بهمن ۷, دوشنبه

در نظام مستقر، براندازي اتفاق نمي افتد (نقل از ر.و.ز.آ.ن.لا.ین)

عبدالله نوري در ديدار با دانشجويان دانشگاه آزاد: - دوشنبه 7 بهمن 1387 [2009.01.26]

abdollahnori.jpg

احمد سعيدي

عبدالله نوري در ديدار با جمعي از فعالان دانشجويي دانشگاه هاي آزاد، با تاکيد بر اينکه "يک نظام مستقر هيچگاه خود را متزلزل معرفي نمي کند که ممکن است در آن براندازي نرم و يا زبر اتفاق بيافتد" از مسئولين خواست با توجه به تحولات آمريکا، "نگذارند مخالفان جمهوري اسلامي در نيکي از آنان سبقت بگيرند."

نوري در اين جلسه همچنين با اشاره به لزوم "ارزيابي مسايل در زمان رخداد هر حادثه يا واقعه تاريخي" گفت: "فعالان دانشجويي و سياسي که در دوران جواني به سر مي برند بايستي همواره سعي کنند به دنبال ارزيابي صحيح و درست مسايل باشند و از مطلق انگاري و نگاه سياه و سفيد به مسايل روز و يا تاريخي، با نگرش هاي افراطي و يا تفريطي بپرهيزند و همه مسايل، به ويژه مسايل تاريخي را در ارتباط با شرايط و ويژگيهاي خاص زمان خود بررسي کنند. يکي از اشکالات جدي امروز نيز مطلق انگاري است از هر دو سو، چه مقدس انگاري مطلق و چه سياه انگاري مطلق؛ گاهي تعريف و تمجيد ها مطلق مي شود و گاه نقدها هم به گونه اي مي شود که شايد سياه تر از آن قابل تصور نباشد. توصيه مي کنم که از گذشته خود ما عبرت بگيريد، ما دچار همين مشکل بوديم از دوران مبارزه تا پس از پيروزي انقلاب، آنچه که براي ما مقدس مي شد گاهي نقد ناپذير مي گشت و آنچه را معيوب مي دانستيم چه بسا غير قابل اصلاح مي پنداشتيم."

وزير کشور دولت اصلاحات درادامه افزود: "در قضاوت ها به يکباره سي سال جمهوري اسلامي را سياه و يا سفيد جلوه ندهيم، زيرا مطلق گرايي انسان را به انحصار طلبي سوق مي دهد چون خود را صالح مطلق و نيروي مقابل را نا صالح مطلق مي پندارد. تفکر مطلق انگاري مي تواند انسان را در هاله اي از قداست قرار دهد که هر نقدي را در جهت مقابله و براندازي تفسير کند و به مرور فرد مطلق انگار را نسبت به خير خواهان خودش نيز بدبين کند و در طول زمان به حدي از وسواس برسد که با مصلحان جامعه و دلسوزان کشور به گونه اي برخورد کند که يکي پس از ديگري سکوت را بر نقد دلسوزانه ترجيح دهند. اين روحيه نقد ناپذيري به مرور هر نقدي را توطئه و در جهت براندازي مي بيند و چون قدرت را در اختيار دارد از قدرت براي سرکوب توطئه گران و براندازان خيالي بهره مي گيرد."

عبد الله نوري در بخش ديگري از سخنان خود در اين ديدار با اشاره به نتيجه انتخابات رياست جمهوري آمريکا اين جريان را "واقعه اي تاثيرگذار و قابل توجه" توصيف کرد و افزود: "جمهوري اسلامي از ابتدا از يک طرف اينگونه مي انديشيده است که مي تواند در منطقه و جهان تاثير گذار و چه بسا الگو باشد و از سوي ديگر همواره آمريکا را به عنوان خطري بزرگ براي جامعه جهاني معرفي کرده است.اينک به نظر من مسئولان کشور و نظام بايد با توجه به تحولي که در آمريکا روي داده است کاري کنند که از مخالفان خود، در جهت بسط و گسترش مباني فکري خود در سطح دنيا عقب نمانند و به تعبير معصوم، آنها در عمل به نيکي ها از شما سبقت نگيرند."

در ادامه اين جلسه عبدالله نوري انتخاب باراک اوباما را به عنوان رييس جمهور آمريکا "بخشي از يک روند تحولي در جامعه آمريکا" دانست و گفت: "تا چند دهه پيش آمريکا يکي از مراکز مهم برده داري بود به گونه اي که باند هاي قاچاق انسان سياهان را با کشتي از آفريقا به اين کشور منتقل مي کردند و به عنوان برده به فروش مي رساندند و اربابان از آنها بيگاري مي کشيدند و ارتباط آنها را با مبدأ و خانواده هايشان تا زمان مرگ قطع مي کردند. به عبارت ديگر در شرايطي که در جهان غرب مباحث دموکراسي و حقوق بشر مطرح بود و حرکتها و تحول ها و حتي انقلابها در جهت آزادي انسان و کرامت او انجام مي شد، در گوشه اي از جهان کشوري مانند آمريکا با برده داري به استثمار انسان مي پرداخت. در اين کشور پس از چندين دهه رفتار وحشيانه اي که نسبت به سياهان وجود داشت، پس از الغاي برده داري به مرور از آنچه در جهت تبعيض نژادي وجود داشت کاسته شد."

وي ادامه داد: "آمريکا از آبراهام لينکلن تا مارتين لوترکينگ و از کينگ تا اوباما مسير طولاني را طي نموده است، بزرگترين اعتصاب غيرخشونت آميز سياهان ايالات متحده به صدور بيانيه اى از سوى دادگاه عالى ايالات متحده مبنى بر حقوق مساوى سياهان و سفيدپوستان در استفاده و اشتغال در اتوبوسرانى منجر شد. مرحله به مرحله محروميت ها و ممنوعيت ها حذف شد تا امروز که شرايط در آمريکا به مرحله اي رسيده که فردي از اقليت سياه پوست، مهاجر و مسلمان زاده بتواند به عنوان ريس جمهور آمريکا و به صورت ظاهر، به عنوان مقتدرترين فرد جهان انتخاب شود و در نهادينه کردن دموکراسي گوي سبقت را از تمامي کشورهاي پيشتاز دموکراسي نيز بربايد. به تعبير رقيب انتخاباتي آقاي اوباما، انتخاب يک سياهپوست به رياست جمهوري نشانه تغييرات وسيع در طول يک قرن اخير در آمريکاست و يا به تعبيري ديگر اين انتخاب شهادت ديگري است بر اينکه حقارت‌هاي انساني دائمي نيستند."

عبدالله نوري سپس با طرح اين سئوال که "اين حادثه چه تاثيري بر نگرش مردم جهان نسبت به آمريکا مي گذارد" اظهار داشت: "من در اينجا صرفا به موضوع برابري حقوق و نهادينه شدن دموکراسي در آمريکا اشاره مي کنم و نه در ارتباط با عملکرد آمريکا در نقاط مختلف دنيا که در هر مورد بحث خود را دارد و مي تواند پسنديده و يا ناپسند باشد. همانگونه که در ارتباط با آقاي اوباما هم عملکرد آينده وي مي تواند در جهت تاييد و يا تخريب او و يا کشورش مؤثر باشد، سخن من اين است که نفس همين اتفاق چه تاثيري در ميان مردم آمريکا و نيز مردم جهان داشته است؟ بسياري از نظر سنجي ها ظرف همين چند روز بيانگر تاثيرات شگرف اين تحول تاريخي در ميان مردم جهان است. البته ممکن است گروهي معتقد باشند که آقا شما ساده ايد. اوباما هم قبل از کانديداتوري سر سپردگي خود را به محافل صهيونيستي اعلام کرده تا به او مجوز داده اند کانديدا شود و سگ زرد هم برادر شغال است، اين حرفها ممکن است در بدبينانه ترين تحليل مطرح باشد، لکن آيا مي توان منکر تاثير عظيم جهاني اين حادثه شد؟ يا ممکن است ديگري بگويد پس از تخريب گسترده چهره آمريکا در ميان جهانيان سياستمداران کار کشته آمريکايي براي بازسازي چهره آمريکا چنين کرده اند که در اين راستا مي توان انگيزه هاي متفاوتي را برشمرد و تحليل هاي گوناگوني را ارائه کرد ولي هم اکنون اين موضوع بحث من نيست، بحث بر سر تاثير گذاري اين رفتار در ميان جامعه آمريکا و ديگر جوامع جهاني است."

عبدالله نوري آنگاه با يادآوري اين نکته که "برخي پيش از برگزاري اين انتخابات مي گفتند که هسته هاي قدرت در آمريکا نمي گذارند يک سياه پوست در آمريکا رييس جمهور شود" گفت: "کشوري که مي رفت به يک کشور منفور نزد افکار عمومي جهاني بدل شود، با اين تحول به کانون توجهات افکار عمومي جهاني تبديل شده است. جمهوري اسلامي هم چنانچه مي انديشد که اين روش مي تواند داراي تاثيرات مثبتي باشد همينگونه عمل کند تا در جهت جذب قلوب داخل و خارج به سمت و سوي خود اقدام کرده باشد و نه اينکه دلسوزان ايران را هم بر نتابد و يکي پس از ديگري آنان را حذف کند."

عبد الله نوري در همين راستا افزود: "حکومت بايد در راه اين تحول گام بردارد و از ميدان دادن به جريان هاي گوناگون واهمه نداشته باشد که مثلاً اين امر ممکن است به مرور موجب براندازي شود. حکومتي که با حذف منتقدان دلسوز، داخل را هم براي خود حفظ نکند چگونه مي خواهد خارج را به خود جذب کند؟"

عبدالله نوري اين بحث را چنين ادامه داد: "در يک نظام سياسي استقرار يافته براندازي معني ندارد، تفوه به براندازي در واقع مختص سيستم هايي است که يا مستقر نيستند يا احساس استقرار نمي کنند و از اين بابت نگران اند وگرنه يک نظام مستقر هيچگاه خود را متزلزل معرفي نمي کند که ممکن است در آن براندازي نرم و يا زبر اتفاق بيافتد. "

نوري آنگاه با اشاره به اينکه "هميشه و در ارتباط با آنچه در جهان غير مسلمان و به ويژه جهان غرب در ارتباط با کرامت انساني انجام مي شد مسلمانان افتخار مي کردند که اسلام بسياري از اين موارد را در 14 قرن قبل گفته است" اين سئوال را مطرح کرد که: "حال آيا به راستي در ميان کشورهاي امروز جهان اين کشورهاي اسلامي هستند که پرچم دار دفاع از حقوق و کرامت انسان و نهادينه کردن دموکراسي هستند و يا ديگران؟ اين حکومت هاي اسلامي هستند که به شهروندان خويش با حسن ظن مي نگرند و يا ديگران؟ اين کشورهاي اسلامي هستند که خود را پاسخگو به مردم خويش مي دانند و خود را نه حاکم، که منتخب و پاسخگوي ملت مي دانند و يا غربيان به تعبير برخي از خدا بي خبر؟"

عبد الله نوري در بخشي ديگر از سخنان خود گفت: "انسان در هر دو سوي حق و باطل زياده طلب است چون هر چه تلاش مي کند باز هم احساس مي کند چيز هاي دست نيافته اي وجود دارد. انسان مي تواند تا حد «قاب قوسين او ادني» بالا رود و يا در حد «انعام بل هم اضل» پايين رود."

وي ادامه داد: "سرشت انسان اينگونه است که اگر در مسير گناه برود و طعم آن برايش لذت بخش باشد ديگر از اين مسير برنمي گردد و اين روند توقف ناپذير است همچنانکه در قرآن کريم آمده است "ثم کان عاقبة الذين اسائوا السوئ ان کذبوا بآيات الله"، در عين حال اگر انسان به خصايل نيکو مانند گسترش آزادي، عدل و قسط عشق بورزد در اين مسير گام بر مي دارد و دست هم از آن نمي کشد تا آزادي و عدالت واقعي را تا اعماق جامعه و دورافتاده ترين روستاها ببرد و همواره اين مساله دغدغه ذهني او خواهد شد. به بخيل و سخي نگاه کنيد، بخيل هر روز بر بخلش افزوده مي شود و سخاوتمند بر سخاوتش، آزاد انديش در جهت گسترش آزادي و نهادينه کردن بيشتر آن و ديکتاتور در جهت تعميق ديکتاتوري و محدود کردن آزادي و مخدوش کردن حقوق و کرامت انسان ها گام بر ميدارد. به اين دو نمونه توجه فرماييد، آقاي نلسون ماندلا که پس از 27 سال زندان و تحمل مشقات فراوان به رياست جمهوري آفريقاي جنوبي برگزيده شد، پس از يک دوره رياست جمهوري در مقابل درخواست مردم براي ادامه رياست جمهوري مي گويد مگر من چه مقدار از اين نظام طلب دارم که بار ديگر در اين پست بمانم؟ و حاضر نشد کانديدا شود و در اين سو و آنسوي جهان و به ويژه در ارتباط با آفريقا خود را موظف به فعاليت هاي بشردوستانه نمود. در مقابل، انقلابي ديگري هم به نام رابرت موگابه در زيمبابوه پس از پيروزي انقلابش زمام امور را به دست گرفت و دستاورد زمامداري او براي کشورش طبق گزارش هاي منتشر شده پس از 20 سال گسترش فقر، فساد، درد، رنج و بيماري بوده است و هنوز هم حاضر نيست از اريکه قدرت پايين بيايد و هر حرکتي در جهت برکناري و ياايجاد محدوديت در قدرت مطلقه خود را توطئه استکبار جهاني مي داند. حال در ميان اين دو، کدامين چهره در جوامع جهاني تاثير گذارتر، محبوب تر و با فضيلت تر است؟ آنچه به عنوان الگو و اسوه از مولاي متقيان آموخته ايم اين است که او مي خواست حکومت عدل را به همه انسان ها در طول تاريخ نشان دهد اگر چه خود نتواند حکومت کند. حال آيا اين رفتار را در اين زمان تنها در وجود انسان غير مسلماني همچون ماندلا بايد بيابيم؟ و آيا در جوامع اسلامي نمونه اي هر چند کوچک براي آن يافت مي شود؟ راستي اگر دلبستگي به قدرت نباشد آن همه با حقوق و کرامت انسان ها برخورد مي شود؟ انسان قدرتمندي که دلبستگي به قدرت نداشته باشد و مسئوليت الهي مردمي بر دوش او سنگيني کند براي اينکه به انحراف کشيده نشود و از قدرت خويش سوء استفاده نکند نقد را بر همه نه تنها آزاد مي گذارد که الزامي مي کند و همچون امير مؤمنان از مردم مي خواهد که به طور جد او را نقد کنند و هرگز او را همچون جباران و ديکتاتورها ندانند، چون براي او اصل، اجراي عدالت و احقاق حقوق مردم است و نه بقاء در قدرت به هر قيمت."

عبدالله نوري همچنين در بخش ديگري از سخنان خود در ديدار با اين فعالان دانشجويي نسبت به تغيير بافت دانشگاه ها ابراز نگراني کرد و گفت: "تخصيص سهميه هايي که ديگر موضوعيت ندارد به برخي افراد مشخص براساس گرايشهاي سياسي خاص موجب شبهات جدي مي شود. آيا مي توان از امکانات ملي برداشت هاي اينگونه کرد و امکانات کشور را در اختيار تعداد معدودي از افراد جامعه قرار داد؟ و آيا مي توان به قيمت کاهش سطح علمي و کيفي دانشگاه ها به دنبال تربيت نيروهايي براي اهداف خاص بود؟"

****

اینهارو اینجا میذارم تا اونهایی که نمی تونند از ف.ی.ل.ت.ر جمهوری اسلامی بگذرند بتونند اینجا این مطالب رو بخونند.