۱۳۸۴ آبان ۱۳, جمعه

اگر به تو محتاج نباشم ...

توی این چند روز داشتم دنبال کار می گشتم و هی رزومه می فرستادم و هی می رفتم مصاحبه ، برای همین فرصتی نمی شد که مطلبی بنویسم . شرمنده ! ه
«««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««
دیشب با یکی از دوستان گود و گرمابه رفتیم سینما . فکرش را بکنید شب عید فطر که مگس در خیابان پر نمی زد ما رفتیم سینما .ه
تهران شده بود مثل روزهای عید نوروز! هوا تمیز و ملس ، نم نم بارونی زده ، در هر خیابونی هر نیم ساعتی یک ماشین رد میشه و آلودگی صوتی ای وجود نداره ! سکوت و خلوت و هوای تمیز! (تهرانیها می دونند من چی می گم!) ه
رفتیم فیلم "کافه ترانزیت " . عجب فیلمی ساخته بود این کامبوزیا پرتوی ، بعد از اینهمه مدت برای بچه ها فیلم درست کردن! ه
این فیلم تازه اکران شده ، و به تمام داخل ایرانیها توصیه می کنم برن و این فیلم رو ببینن ، به ویژه علاقه مندان و فعالان حقوق زن و حقوق بشر!ه
داستان فیلم ، داستان زنی بیوه است (درابتدای فیلم بیوه می شود ) ، که از شوهرش فقط یک خانه و یک کافه بین راه برایش مانده ، که محل کار شوهرش بوده ، و بعد از مرگش بسته شده ! محل داستان ، به گمانم نزدیک مرز ترکیه است در آذربایجان . البته خود زن از بومی های آنجا نیست و گویا اهل شمال است ، که بخواست سرنوشت با شوهرش آشنا شده و بخاطر ازدواج با او کسانش را ول کرده و به اینجا آمده !ه
در محل داستان ، گویا رسم است که وقتی یک برادر مرد ، زن و بچه اش سپرده می شود دست برادرش و در واقع زن بیوه باید با بردار شوهرش ازدواج کند ! درست مثل اموال که به ارث می رسند ، زن و بچه هم به ارث می رسد!!!! اما قهرمان داستان ما ، ریحان خانم ، به برادر شوهرش به چشم برادر که نگاه می کند هیچ ، بعد از مرگ شوهرش هم اصلاً دلش نمی خواهد به مرد دیگری غیر از او فکر کند ! برای همین زیر بار ازدواج با برادر شوهر ( که نقشش را پرویز پرستویی بازی می کند ) نمی رود . و برای اینکه خرجی اش را هم از او نگیرد ، تصمیم می گیرد که کافه شوهر مرحومش را دوباره راه بیندازد و خودش آن را بگرداند . ه
این کار را می کند و چون غذاهایش باسلیقه ای زنانه و بسیار خوشمزه و با کیفیت پخته می شوند و تازه سلیقه مشتری هم در پخت آنها بسیار لحاظ می شود ، بسیار سریع کارش می گیرد ، طوری که کار و بار کافه برادر شوهرش که کمی پایینتر از کافه اوست ، کساد می شود ! ه
چنان که واضح و مبرهن است ، مرد ایرانی جماعت که نمی تواند تحمل کند که وارد رقابت با زن جماعت بشود و تازه عقب هم بماند! مخصوصاً زنی که بهتر است محتاج نگه داشته شود تا به سمت او بیاید و خودش را در اختیار او بگذارد ، چون اگر به او محتاج نباشد که مغز خر که نخرده ، عمری به او نگاه هم بکند ، یعنی اصلاً ارزش نگاه کردن ندارد! مرد 50 ساله زن دار بی فرهنگ سیگاری چه نکته مثبتی برای یک زن دارد؟ غیر از پول و حمایت فیزیکی ، چه می تواند به زن بدهد ؟
خلاصه ، آن برادر شوهر تمام تلاشش را می کند تا کسب ریحان بخوابد . از مراجعه به روحانی مغز خشکیده محل ، تا پاپوش دوختن و شکایت در دادگاه بیداد جمهوری اسلامی ، و طی ماجراهایی آخر سر موفق هم می شود. در کافه ریحان پلمب می شود! ه
اما ریحان کم نمی آورد ، و در انتهای فیلم می بینیم که با سالن کارش می رود به کافه بغلی کافه برادر شوهر موذی ، و از صاحب کافه می خواهد که استخدامش کند ، و وقتی صاحب کافه می گوید که در آمد آنچنانی ندارد که آشپز بگیرد ، از او می خواهد که کافه را به او و سالن کارش اجاره بدهد ! ه
یعنی یک مبارزه تازه و اینبار سخت تر و در عین حال راحت تر ! چون دیگر برادر شوهر نمی تواند روی کافه ادعایی داشته باشد!ه
خراشی که بعد از فیلم عروس آتش ، در اثر شکست ناشی از بی عرضگی احلام خانم و جناب دکترش بر دلم مانده بود ، با دیدن هوش و ذکاوت ریحان التیام گرفت ! ه
زنی که طغیان می کند ، حتماً یک چیزی درک کرده و فهمیده که زیر بار نمی رود ، پس یک حداقلی از هوش را دارد ، نشان دادن زنانی که طغیان می کنند ، اما با بلاهت محض نه تنها خودشان موفق نمی شوند ، بلکه هم داستانهای خودشان را هم به نابودی می کشند، خیلی با واقعیت جور نیست ! تازه بیشتر باعث میل زنان ترسو به احمق و حقیر ماندن می شود! که این خودش یک هدف مطلوب پدرسالارانه و مردسالارانه است ! در واقع سازنده چنین فیلمی ، گرگ در لباس میش است! ه
ریحان در عین حال که هوشمندانه کار خودش را می کند ، دادوقال و سروصداس اضافی و تصنعی که باعث شکستش بشود هم راه نمی اندازد . نهایت اراده ، شجاعت و هوشش هم در انتهای فیلم باز دیده می شود ! تازه در این میان به بینوایان دیگری هم کمک می کند! ه
چیزی که در این میان جالب است ، عکس العمل جاری ریحان است که در واقع دختر عموی شوهرش است ، که خودش به دستور مادر شوهرش به خواستگاری ریحان می رود برای شوهرش ! او به ریحان می گوید " اون تابحال به من کمتر از دختر عمو نگفته بود ، چرا میندازیش به جون من ، بیا ازدواج کن برو سر خونه و زندگیت دیگه ! " !ه
این زن در این فرهنگ بدنیا آمده و بزرگ شده و از هویت زنانه اش ( و چه بسا انسانی اش ) هم مسخ شده ! هیچ نوع احساس مالکیت و تمامیت خواهی در مورد مردش اعمال نمی کند و گویا چنین احساسی ندارد ، و تازه اگر هم داشته باشد مثل یک فکر گناه آلود که باید در پستوی دل نگهش داشت ، آن را در خود خاموش می کند! او خودش هم خودش را در حد یک کالا می داند ، و به ریحان هم می گوید که بعد از یک برادر ، زن بیوه اش مال برادرش می شود! ه
اصولاً این مفهوم " مال کسی شدن " و " تعلق " حسی است که در علوم انسانی آن را همیشه حسی " در خود شخص " می دانند نه در بیرون و" نسبت به شخص " ! من هستم که خودم را متعلق به کسی یا چیزی یا جایی می دانم و این حق فقط برای من است و نه برای کسی ، که من را متعلق به خودش یا جایی بداند! من اول متعلق به خودم هستم ، و بعد خودم این تعلق را به کسی یا چیزی یا جایی که دلم بخواهد تفویض می کنم ، آنهم نه بصورت بلاعزل و به حالت وفادارانه احمقانه ! بلکه تا زمانی که شرایطی که من را به این تفویض راضی کرده است ، باقی باشد! تصور و باور یکباره و غیرقابل تجدید نظر بودن اینگونه تصمیمها واقعاً احمقانه و سخیفانه و پایمال کردن اصل اختیار و خرد بشر است و همچنین پامال کردن حقوق و کرامت او! ه
جالب این است که این باور بدوی و احمقانه و سخیفانه و بی شعورانه ، در هنر و صنعت قشرمثلاً با فرهنگ و پیشرفته ما نیز دیده می شود ! چند بار تابحال در موسیقی ایرانی ( اصیل و پاپ ) شنیده اید که ترانه خوان می گوید " تو مال منی " ؟ یا "بیوفا ، دیگه پیشم نموندی یا دوستم نداری " ؟
اصلاً معنی واقعی این کلمه وفا ، که حالا شده ابزار سرکوب خرد انسانی ، چیه ؟
باشه دفعه بعد... ه
««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««««


"The man who views the world at 50 the same as he did at 20 has wasted 30 years of his life."
- Muhammad Ali

۳ نظر:

تـــــرنـــٌــــم گفت...

فـعلاً فـقط مـیخوام بـگم که مـن بـرگـشـتم :) مـطـلبـت مثـل هـمیـشه جالب بـود، بـعداً بـیشــتر میـنـویـسـم

تـــــرنـــٌــــم گفت...

انـدر حـماقت بانوان مسـلمان!!. باید منـصفانه اعتـراف کرد، وقـتی فـشار مردسالادی روی خود نفوس مذکر به حدی اسـت که تن به هـرگونه خـفتی میدن فقط برای اینکه از غافله عـقب نمـونده باشـن، دیگه از زن بـیچاره که از همان عنـفوان کودکی تـو سرش میکوبن چـه انـتظاری میـشه داشـت؟؟ طرف چـشـمش رو باز میکنه میبیـنه مادرش، مادر بزرگش، خلاصه تـمام دنیاهـمین راه نـکبتی رو رفـته، اصلاً چـیز دیگه تـو مخـیله اش نـمیگـنجه که بـخواد به فکـر انـتخاب بـیافـته.... ایـن دور باطل رو چـطور میـشه شـکسـت وقـتـی جـامـعه و فـرهـنگ بـیمار اسـت؟!ـ

تـــــرنـــٌــــم گفت...

راسـتی فـیلـم عـروس آتـش رو مـنـهم دیـدم و کـلی حـرص خـوردم